مفهومات

کجایه زمان تکه ای از من جا مانده که حالا در پی اش تمام لحظه ها را کابوس میدانم؟کجا؟

مفهومات

کجایه زمان تکه ای از من جا مانده که حالا در پی اش تمام لحظه ها را کابوس میدانم؟کجا؟

تفکر...

انسانها همه حیوانند شک نکن.دخترکان زیبا همه طاووسانی هستند که جز شهوت نمیفهمند ومردان قدرتمند همان شیران وحشی بیشه اند.شاید چون خود انسانی به دل نداشته ات بگیری این حرف را اما قبول کن که تو هم...

آری انسانها هماناند که فرشتگان روزی به خدا میگفتند:تن پرورانی که برای لقمه ای برادرشان را میکشند وبرای شهوتی ناموس هم را میدرند.و شاید خدا هم قبول کرد حرفشان را و اینگونه میپسندید که قرن هاست معجزه ای نشانمان نداده است..شاید...

دل خوشی...

ظهر تاسوعاست وانگار چشمان من سیر نگریسته است.انگار تشنگی ام به گریه, از تشنگی مولای شیعیان نشات گرفته است.با حال زار و رمقی نزار در گوشه ای رمیده ام به اجبار.تک وتنها چون بسیاری از تنهایان کربلا که در اوج تنهایی خدا راداشتند با این تفاوت که من خجل از گفتن  اینکه بگویم خدا را دارم.خجلم چون خود میدانم چه کرده ام وبا این حال چه خواهم کرد.روزگاری روزگارم خوش بود .خوشی روزگارم بود وحال ظهر تاسوعا در تب وتاب این صداهای آشنا که میدانم از کجاست, غریب و ترسان,نزار و لرزان به گوشه ای نشسته ام واگر هنر کنم می گریم واگر نه مانند دیگر حیوانات ناطق به مصلحت تباکی.

خداوندا!این چه وضعی است؟من تورا دارم پس از تو میپرسم.از تو میپرسم چون میدانم که گوش فرا میدهی به ناگفته هایم.خداوندا..این چه وضعی است؟

ولی از همه این ها گذشته خوب میدانی چقدر دوستت دارم...