مفهومات

کجایه زمان تکه ای از من جا مانده که حالا در پی اش تمام لحظه ها را کابوس میدانم؟کجا؟

مفهومات

کجایه زمان تکه ای از من جا مانده که حالا در پی اش تمام لحظه ها را کابوس میدانم؟کجا؟

شکوه کنان...

هی اصرار میکرد.طوری که شب آخر قبول کردم.شاید برای اینکه رو رفاقت چند سالمون حرفی نمونه.ولی من بیشتر از رفیق بازی اهل سوختن از بازی روزگارم.تلفنو که قطع کردم..باز به فکر فرو رفتم.حسرت جای غرور نشسته جوان بیست وچند ساله ای یادم اومد که چندبار تو مترو دیده بودمش.جوانی را که شاید دیگرخدا را مقصر میدانست...دخترک فال فروشی را که فال را روی پای آدمها میگذاشت تا شاید از ترحمشان دویست تومانی کاسب شه..پیر مردی که گواهی نامش رو به همه نشون میداد و نمیدونست که باید چی بگه که رسم گدایی کردنش تو اون سن و سال کامل بشه تا کسی که جای نوشِه بهش 100 تومنی بده...ای چی  بگم که حتما همتون زیاد دیدین از این چیزها رو.مثلا دیدین تو تلویزیون میلی(بخوانید ملی) خودمون ماجرای اختلاس چند میلیاردی معاون رئیس جمهور مردمی همون مردمی که...ویا ثروت فلان وزیرشو که خود نمایندگان مجلس خودشون 40 میلیارد برآورد کردندویا پول بزرگی که زمان شهردار بودن خود مردمیش گم شد ویا پول هنگفتی که برای تبلیغاتش بین همون مردم....خرج شده ومیشه...بگذریم حیف که سیاسی نیستم...از فکر این چیز ها در اومدم و با خودم گفتم تو اگه مسلمان  که هیچی اگه انسان هم باشی 40 هزار تومن برای بلیط جشنواره فیلم فجر یا هر چیز دیگه ای مثل این نمیدی...حتی اگه رفیقه چند سالت که نظرت  واسش عزیزه از دستت ناراحت شه...و بنا بر این شد که جشن واره امسال هم نروم...شاید روزی بفهمم چرا؟بفهمم چرا امامم حسین (ع)  گفت :مرگ با عزت بهتر از زندگی با ذلت است...خدایا مرگ مارا برسان که دیر گاهیست شانه هایت را گم کرده ایم...دیر گاهیست که عصر جمعه...بگذریم...