مفهومات

کجایه زمان تکه ای از من جا مانده که حالا در پی اش تمام لحظه ها را کابوس میدانم؟کجا؟

مفهومات

کجایه زمان تکه ای از من جا مانده که حالا در پی اش تمام لحظه ها را کابوس میدانم؟کجا؟

ز...

چشمانش آشنا بود و نگاهش آشنا تر,و با هر نگاه دزدکی لرزش ته دلش کاملا پیدا بود...خنده های طنازانه,معصومیت چهره,موهای بلند و صدایی پر از آشنایی پر از اعتماد و پر از طعم پاک و مقدس دوست داشتن... همه وهمه حکایت از آینده ای داشت پر از سوز و گداز...پر از تنهایی و پر از تنهایی و باز تنهایی...

و عشق هم همیشه در مراجعه است...