مفهومات

کجایه زمان تکه ای از من جا مانده که حالا در پی اش تمام لحظه ها را کابوس میدانم؟کجا؟

مفهومات

کجایه زمان تکه ای از من جا مانده که حالا در پی اش تمام لحظه ها را کابوس میدانم؟کجا؟

وطنی که بود..ویرانه ای که هست...!

یه سوال؟ بر سرمردم کشوری که روزی نماد صلح و آبادانی بود چه آمده که هر روز ویران تر از دیروز میشوند؟امروز تو اخبار دولتی دیدم که تیتر زده جنایت میدان کاج اینبار در خیابان شریعتی...پاییز هر سال رو انگار نذر کشتن همدیگه کردیم تو این کشور به تاراج رفته...تابستوناش رونگم هم خودتون ذهنتون میره سمت اسید پاشی..زمستوناشم که بهترین فرصته واسه بیرون کردن مستاجر هایی که....بهاری  هم وجود نداره که بخوام از بهار بگم...انگار ایران دیگه کشور چهار فصل نیست کشور چهل فصله...یه آمار از سایت وزارت بهداشت بگیرید متوجه میزان کثیف ترین بیماری ها در مقدس ترین شهر ها میشید..یه امار اگه از دوربرتون بگیرید متوجه آمار بالای انواع اعتیاد از خود ارضایی وهزار کوفت و زهر ماره دیگه بین نسل آینده ساز میشید..زمانی از شریعتی یه جمله خوندم که : خر باش تا خوش باشی....نرخ خریت تو این مملکت گل و بلبل چنده تا آدم از ترس ما تحتش هر روز بره سره کارشو(اگه بیکار نباشه) شبم بخوابه(اگه جای خواب داشته باشه) و تکرارو تکرار...ووقتی از روزمرگی براش بگی از امید واهی برات بخونه....این جور موقع هاست که یه آه میشه درمون آدم..آه............

ادامه مطلب ...

درد ودل...

اینجا ایران است...سرزمین مادری منی که به خیلی چیز هاش افتخار میکردم...وقتی تو تاریخ اسم کوروش رومیشنیدیم بهش غبطه میخوردم...وقتی حرف از رشادت های فاتح خیبر میشنیدم به شیعه بودنم میبالیدم...وقتی حرف ملی شدن نفت از این جور چیزا میشنیدم هوس سیاست میکردم وقتی اسم شهریار و شاملو به گوشم میخورد....اما امروز چی؟دخترکان کشورم یا ترشیده شدند یا بیوه از ازدواج چند ماه(بگذریم از استثنا ها)،مردان کشورم یا معتادند یا افسرده یا در غمی دائم...پسرکانی که مایه حسرت جهانیان بودند در استعدادو اندیشه در حسرت رفاهی نسبی له له میزنند،پرنسس های تاریخ دور ایران زمینم امروز با دوست پسر به هم فخر می فروشند ...از کجا باید نالید؟به کی باید پناه برد؟چه باید کرد...؟و چه میتوان کرد جز صبر....کاش میدانستیم تا کجای این راه را باید دوید..راهی که برای رسیدن به مقصد به خیلی چیزها نرسیدیم...