مفهومات

کجایه زمان تکه ای از من جا مانده که حالا در پی اش تمام لحظه ها را کابوس میدانم؟کجا؟

مفهومات

کجایه زمان تکه ای از من جا مانده که حالا در پی اش تمام لحظه ها را کابوس میدانم؟کجا؟

لا یبقی مع ظلم...

فرصت ها می آیند تا مردان مرد را بیازمایند.تا شجاعت آنان که هنوز در تب وتاب هوس این زندگی زنده اند به تحقیر در آیند تا شاید باقی عمرشان را در عذاب وجدان نکرده ها شان,بسوزند.

یک ساعت بیش تا ...که نه تا آزمون بزرگ عمل وشجاعت وتقوا ومذهب ومکتب نمانده که یک به یک دوستان نا دوست تماس میگیرند وهر یک به بهانه ای گریز را انتخاب میکنند از مهلکه ای که نظام استبداد ظلم ویزیدی تا عمامه فرو رفته در گِل ایجاد کرده اند.منِ هنوز نَشئه از آیه پریشب :(یا ایها الذین آمنو کونو انصار الله...)هر لحظه با وسعت ترس در جامعه عزمم راسخ تر میشود در رفتن و در ماندن وپشتوانه ام, هدفم و ایمانم است وآرامم نکته ای که مولایم به حسنش گفت:پسرم اگر کوهها جابه جا شد تو تکان نخور ,مصمم به رو برو بنگر ,دندان هایت را بر هم بفشار و پایت را محکم بر زمین بنه که دشمن هراسان از تو....آری این است افتخارامروز من. 

(؟/؟/89)

کام تلخ...

نا خود آگاه در گیر کار های روز مره ای هستیم که آخرین بار هیچ کدامشان را نمیدانم وشاید تنها جذابیت دنیای این روز های ما همین است.چقدر دلم تنگ شده برای ندیدن ها ,نفهمیدن ها ,قدرت داشتن نخواستن ها وخدا خودش میداند که این حسرت در واژه ها چگونه آتشم میزند.خدا میداند که فکر آخرین بار ها اولین ها را به کامم زهر کرده , تلخ کرده وشاید تلخی حرف هایم ...بگذریم.وقتی سخن گفتن برای نشنیدن باشد وفقط بگویی که از حرف های از جنس ناشنیدنیت غمباد نگیری ,تنها شعر ها هستند که سبکت میکنند شاید....نمیدانم ,ولی نه از جنس ندانستن هایی که دوست داشتم.

ما خسته دلان خسته تر از خستگی هستیم

در گوشه ی زندان  خداداد   نشستیم

ادامه مطلب ...