مفهومات

کجایه زمان تکه ای از من جا مانده که حالا در پی اش تمام لحظه ها را کابوس میدانم؟کجا؟

مفهومات

کجایه زمان تکه ای از من جا مانده که حالا در پی اش تمام لحظه ها را کابوس میدانم؟کجا؟

الرحمان...

تا حالا شده تمام امیدت را از دست داده باشی؟مثلا میتوانی حس کسی را بفهمی که از مطب دکتری بیرون می آید ولی شاید برای برگشت مجددش روزنه امیدی باقی مانده باشد,اما باربعد که بعد از هزار نذرو..با ترس و..پا در مطب میگذارد وتمام امیدش ناامید میشود..!میتوانی حسش را درک کنی؟طلبکاریش از زمین وزمان..از خدا..یا میتوانی بفهمی حال داغداری را که بعد از خاک عزیزش یقین میکند که دیگر نمیتواند گرمی دستانش را حس کند یا برای با هم بیرون رفتنشان نقشه بکشد ویا ...ویا می توانی حس طلب کاری آن معلولی را بفهمی که از روی ویلچر به هم سن وسالانش نگاه میکند؟واز روی غرور بغضش را خفه میکند تا بیشتر با ترحم دیگران خرد نشود؟آری یقین دارم که تمام اینها کار خداست..او این حس پاک طلب کاری از خودش را دوست دارد..او میپسندد که بنده حقیر ,نا چیز که به نفسی بند است با آن حس پاک وبریده از همه جا سراغ خودش برود و درست مانند دودوست نه دو معشوق از روی محبت نه روی غریزه یا عادت به نیایش بنشیند...وشاید زیبا ترین لحظه آن باشد که بعد از تمام بد وبیراه هایی که به او گفته باشی وتمام بد بختی هایت را زیرو کرده ای تا نشانش دهی که بدهکارت است ,خود میفهمی که نه...سرت را بالا میگیری وبا بغض میگوی: ...

ادامه مطلب ...

آمپر بالا...

دیگه قاطی کرده بودم.صدای آهنگو با همون حال نشئه از...زیاد کردم تا شاید اعصابم آروم تر شه.که از دور داد زد بی دین وایمون مگه شهادت امام...(ع)نیست؟ دِ کمش کن اون بی صَحبو..تو دیگه چرا؟ کمی مکث کردمو تو دلم گفتم کدوم امام؟اگه امامی بود شیعشو ول میکرد؟ کمش کردم ولی من دیگه منِ چند روز پیش نبودم...هر چند اسلام شناس نامه اییم مذهب را شیعه نشان میداد آن هم با جوهر پر رنگ , هرچند اگر دوباره به جلسه ادیان دعوت شوم با افتخار میگویم شیعه هستم و به مکتبم ومذهبم مینازم...هر چند...باور کن...