مفهومات

کجایه زمان تکه ای از من جا مانده که حالا در پی اش تمام لحظه ها را کابوس میدانم؟کجا؟

مفهومات

کجایه زمان تکه ای از من جا مانده که حالا در پی اش تمام لحظه ها را کابوس میدانم؟کجا؟

مکررات..

و مگر جز پروانگان عاشق که خود خواسته عاشقانه  دست به خود سوزی میزنند ,عطش آتش جز سوختن برای کسی معنا دارد؟؟جز رنج و عذاب و درد...آری باید عاشق بود و حتی بالاتر از آن باید ایثار کرد ..گذاشت و گذشت تا بتوان پروانه وار گرد محبوب طواف کرد...طواف محبت, سالها میگذرد تا بفهمیم که محبت والاترین هدیه خدا به انسانش است ...هدیه ای که خود او نیز خواهان دریافتش است و چه زیبا تر از این که برای او تحفه محبت را بر روی دودست با احترام به امانت بریم تا هرگاه که سیلاب تنهایی در گرداگرد روزگار دست به تاراج هستیمان زد باز پس گیریمش؟؟خدا یا محبوبا دوستا یا هر اسمی که تو را با آن میخوانند..مهم نیست اسم تو چه باشد من که تورا من میخوانم چرا که بیشتر از خود من در من حضور داری...به آتش کشیدنم را نظاره کن و اشک بریز برایم که هر لحظه بیتاب تر شوم در میسر خود سوزی عاشقانه ها...در مسیر بی انتهای بیکرانه ها..کمکم کن با محبتت...

صیح کاغذی


بی تو این ثانیه ها, هرنفسش دلگیر است
فکر من با عطش خاطره ها درگیر است

پی یک معجزه درعمق وجودم هستم
نَتَوان های محالم دگر ازغم پیر است

میروم در دل تکرار, که تکرار نشوم
غافل از جبر خدایی که دگر تقدیر است

دل بیچاره ز هجران کسی نالانَست
که وصالش به حضور دگران تدبیر است

گرچه مینای دلم می شِکند از تردید
بال پروانه به این پیله دگر زنجیر است
.
.
.
.
مهر 91