اینجایم...
به غربتی که شاید هیچ کس,هیچ جا در انتظارم نبود,شاید چتر هیچ عابری سرپناه تنهاییم نبود...
اینجایم, بر کوهی از عدم...بر تلّی از غربت...
در گذر از کوچه باغ های بی کسی...در کنار ماتم,در حصاربرکه,در فاصله پرنده های هرجایی از زمین...
اینجایم...
در پوستی از شکلی مجهول...
اینجایم...
مرا ببر امید دلنواز من...