مفهومات

کجایه زمان تکه ای از من جا مانده که حالا در پی اش تمام لحظه ها را کابوس میدانم؟کجا؟

مفهومات

کجایه زمان تکه ای از من جا مانده که حالا در پی اش تمام لحظه ها را کابوس میدانم؟کجا؟

شکوه


آدمها وقتی معنی محبت رو میفهمند که تنهایی کشیده باشند اما :

غریبه ی آشنایی رو میبینی که فکر میکنی باید بهش محبت کنی بی دلیل, اسمشو میزاری عشق...ازونجایی که اونم تنهایی کشیده ارزش محبت رو میفهمه, اونم محبت نشون میده,دلتو میدی دستشو یه قرار باهاش میزاری واسه همه عمر ...اما :

حواست نیست که از وقتی خودت باهاش بودی اون دیگه تنها نبوده,آدمیم که تنها نباشه , دیگه ارزش محبت رو نمیفهمه...این میشه که خودت میشی دلیل دوری خودت از کسی که دوسش داری...یهو به خودت میای و میبینی همه چی رفته...خودت موندی و خودت...خودت شدی خنجری که رفته تو پشت خودت...از خودت بیزار میشی...اما...

 

 

 

تاوان عشق و اجبار...تکرار پشت تکرار...

دلهره های بسیار,تکرار پشت تکرار...


تکرار یک هیاهو, در انفجار ذهنت

تشنجی خود آزار,تکرار پشت تکرار...


خودکشی ات غریزیست ,در تنگنای احساس

تنهایی ایه خود آزار,تکرار پشت تکرار...


صد چشم بی ترحم,مانده به روی عکست

تصویرِتلخِ آوار,تکرار پشت تکرار...


در انجمادِ انسان,قرن سکوت و اقرار

انکار پشت انکار,تکرار پشت تکرار...


کنسرت جیغ و فریاد....ایهام خنده هایت

لب پشت لب سیگار, تکرار پشت تکرار...


طعمِ گسِ تنفر , از لاشه های اطراف

تصمیمِ پوچ و اصرار ...تکرار پشت تکرار....