مفهومات

کجایه زمان تکه ای از من جا مانده که حالا در پی اش تمام لحظه ها را کابوس میدانم؟کجا؟

مفهومات

کجایه زمان تکه ای از من جا مانده که حالا در پی اش تمام لحظه ها را کابوس میدانم؟کجا؟

مفهومات واقعی...مفهوم آخر.

بالاخره شمع من  دردودل کرد:اینبار انگار چشمانم عاشق شده بود.اما عشق را با فقر چکار وبا مستمند چه مناسبت؟همیشه از کودکی حسرت غذای گرمی را داشتم که همکلاس هایم در زمستان بعد ازمدرسه از دست مهربان مادرشان میگرفتند... اما من محروم, نه تنها از غذا که از مادر..همیشه دوست داشتم عید که میاید نه مانند هم سالانم لباس نو یا عیدی بگیریم از دست پدر؛ بلکه عقده بزرگترم نشستن همه مان دور سفره ی نداشته هفت سین بود...دوست داشتم دوستم بدارند ودوست داشتم؛ دوست داشتم ودوست داشتن را بتوانم....زمانهای طولانی گذشت ومن فهمیدم که بزرگی سن میتواند دوست داشتن هارا بزرگتر وبیشتر کند..میتواند حسرت نداشته هایت را بیشتر به رخت بکشد..تا سرانجام با شخصیتی آشنا شدم که او هم مانند من در کودکی یتیم شده بود.او هم گرسنگی را دوست دیرین خود یافته بود..او هم برای دیگران نه دوست داشتنی که پرستیدنی بود.مردی مهربان از دیار عرب خشن. مردی که باعث افتخار مردان شده بود وامنیت زنان.آری مردی ازجنس خدا.روحی لطیف به نام محمد...و من از او آموختم که محبت مهر محبوب است در دلها.دلهایی که به یاد او می تپد نه دلهایی که با ران وسینه مرغان پروار پرورش یافته...آری,من فهمیدم که عشق تاوانی است برای انسان هبوط کرده بر زمین وهجران دلیل غیرت خود خدا...

اربعین بی معرفت

68 سالش بودو افتخار به این میکرد تمام عمرش یا تو عزاداری ها بوده یا تو تعزیعه..بماند که شوهر وپسرش  و دیگر فامیل هایش هم از تعزیه خوانان در جه یک شهرشان بودند..نمیدانم چی در من دید که شروع کرد به صحبت  درباره امام حسین (ع).گفتم خب این همه گریه این همه اشک برای کسی که جایش بهترین درجه از بهشت است برای چیست؟که جوابی داد که شاید این نثرِ به هم ریخته وکلمات ناموزون حاصل همان جوابش باشد..که شاید این که من خودم را نهیب زدم: پسر براستی ما شیعه هستیم؟ حاصل همان جواب باشد...واینکه باز دعا کردم یا مولا, جدت را منتظرانش در کوفه کشتند...ما که منتظرت هم نیستیم چه برسد به شیعه...قبلا میگفتم ومیشنیدم خدا کند که بیایی..حال میگویم: اگر بیایی..

راستی جواب آن پیرزن این بود:اشک میریزیم تا با اشکمان زخم بدن امام خوب شود.یعنی اشک ما برای امام کار دارو را میکند برای بدنی که چند صد سال پیش..یعنی زنده نگه داشتن یاد امام حسین نه برای آرمان امام حسین(ع) که مبارزه با ظلم در هر عصر با هر ظالمی است..بلکه برای خوب شدن بدن پاره پاره ی اوست.یا شاید هم او نیاز دارد که...من که طاقت گنجش این حرف را نداشتم دگر..ببخشید.