مفهومات

کجایه زمان تکه ای از من جا مانده که حالا در پی اش تمام لحظه ها را کابوس میدانم؟کجا؟

مفهومات

کجایه زمان تکه ای از من جا مانده که حالا در پی اش تمام لحظه ها را کابوس میدانم؟کجا؟

کوتاه...

یه دشت بزرگ بود....خیلی بزرگ..آخرش معلوم نبود, ,وسطش یه کلبه چوبی نه چندان بزرگ داشت که وقتی ازش میومدی ییرون تا چشم کار میکرد سر سبزی این دشت ادامه داشت...یه وقتایی دور کلبه میدوییدیم...یه وقتایی تو قایم میشدی تا من پیدات کنم و نازتو بکشم و لوست کنم...یه وقتایی شمردن ستاره های آسمون تفریحمون میشد و یه وقتایی صدای زنگوله های گله هایی که داشتن واسه خودشون آزادانه میچرخیدند.......تو این کلبه نه ماکرویو بود نه ازین ساید بای سایدا که تو چند ثانیه کلی یخ میسازن...عوضش یه جایی داشت شبیه شومینه تا شبایی که هوا سرده توش آتیش روشن کنیم و بشینیم کنارش و خودتو جا بدی تو بغلم...تو کلبمون تلویزیون و ماهواره  نبود اما به جاش ساز جفتمون بود تا وقتایی که دلمون تنگه هم میشه یکیمون ساز بزنه  و اون یکی یه دل سیر هم نگاه کنه چشم های عشقشو وهم بشنوه سازیو که تنها بهونه نغمه هاش خودشه...

دلم گرفت ای همنفس...