مفهومات

کجایه زمان تکه ای از من جا مانده که حالا در پی اش تمام لحظه ها را کابوس میدانم؟کجا؟

مفهومات

کجایه زمان تکه ای از من جا مانده که حالا در پی اش تمام لحظه ها را کابوس میدانم؟کجا؟

آن روز

یکی از دوستان داشت از سیزده به در تعریف میکرد..گفت یادش به خیر .شب که قلم به دست شدم نوشتم:

یاد آن روز به خیر

بود باد بادک و باد وکودک

و آن همه چشم به سیر

و در آنگوشه پارک پدری سالخورده

دست ها پژمرده...چشم ها غم خورده...نگهش چون اثری بود بی اثر

نگهی افسرده...

یاد آنروز به خیر

آفتاب از پس ابر ها بیرون آمده بود

گرما بر سر ماها زده بود

من بودم..تو..و سایه باد بادک..

و در آن دشت وسیع

همین ما را بس....بادک میزد زوزک...

چشم میزد چشمک...آسمان داشت ابرک...یاد آنروز امروز به خیر....

کوتاه کوتاه

گفتم شاید بعد نباشه چند تا از داستان کوتاه های خودمو بخونید داستان هایی که بیشتر از 3 خط نیستند پس ارزش خوندن رو دارند...

1.چشم به راه:

چشم به در دوخته بود اما در باز نمی شد.انتظار بی فایده بود.بعد ها در باز شد اما چشم بسته بود.انتظار بی فایده بود؟

۲.دست ودل:

عاقبت آن دست  دست کردن ها کار دستش داد ...او را از دست داد...

ادامه دارد....

ادامه مطلب ...