مفهومات

کجایه زمان تکه ای از من جا مانده که حالا در پی اش تمام لحظه ها را کابوس میدانم؟کجا؟

مفهومات

کجایه زمان تکه ای از من جا مانده که حالا در پی اش تمام لحظه ها را کابوس میدانم؟کجا؟

درد واژه ها...

دلهره های ماندن یا دلشکستن های رفتن همه و همه خبر از واقعه ای تلخ میداد..هبوط. تبعیدِ در خود و اجرای حکم حبس ابد در تنهایی خود و سالها منتظر ماندن در سوگ کسی که شاید هیچ گاه نیاید, و فقط و فقط برای رهایی از این زندان یک راه مانده است,مرگ..مرگی خود خواسته که من نام آن را رهایی گذاشته ام و اما اطرافیانم ترس یا ضعف و یا حتی بی تابی....



+سعی میکنم  تمام پیله های اطرافم رو پاره کنم...

+چیزی نمانده, تا نگاه های بسته و سردیه خاک...

+شاید...