چشمامو میبندم,هیچ چیزو هیچ کسو نمیبینم یه صدای آروم...یه صدای آشنا...یه صدای خوب تو گوشم میپیچه و واسه چند لحظه همه دردام یادم میره...چقدر خوبه ندیدن...نشنیدن..نفهمیدن...خوش به حال ابر ها ...خوش به حال ساز ها...
چشمامو میبندم و حیف که مجبورم باز هم بازشون کنم...حیف...
ار غوان شاخه همخون جدا مانده من....امسال هم کار خودتو کردی...