مفهومات

کجایه زمان تکه ای از من جا مانده که حالا در پی اش تمام لحظه ها را کابوس میدانم؟کجا؟

مفهومات

کجایه زمان تکه ای از من جا مانده که حالا در پی اش تمام لحظه ها را کابوس میدانم؟کجا؟

گریه...

داشتم سریال نگاه میکردم شخصیت چندم گفت:هر موقع بتونیم به راحتی خنده گریه کنیم ٬ به راحتی زندگی هم میتوانیم مرگ را بفهمیم.....به ذهنم اومد براستی که خندیدن هم گاهی اوقات چقدر سخت میشود.اینطور نیست؟ یه لبخند ساده چقدر پی چیده می شود گهگاهی..زمانی در زندگی هر کس میرسد که گریه از خندیدن راحت تر میشود برای همین هم است که گریه میکنیم..گریه تجلی آن اشتیاق بی پایانی است که روح را به لقاء خداوند میل میدهد....واشک آب رحمتی است که همه تیرگی ها را از سینه میشوید و دل را به عین صفا که فطرت  توحیدی عالم باشد اتصال می بخشد ...

دامه دارد..

ادامه مطلب ...

آن روز

یکی از دوستان داشت از سیزده به در تعریف میکرد..گفت یادش به خیر .شب که قلم به دست شدم نوشتم:

یاد آن روز به خیر

بود باد بادک و باد وکودک

و آن همه چشم به سیر

و در آنگوشه پارک پدری سالخورده

دست ها پژمرده...چشم ها غم خورده...نگهش چون اثری بود بی اثر

نگهی افسرده...

یاد آنروز به خیر

آفتاب از پس ابر ها بیرون آمده بود

گرما بر سر ماها زده بود

من بودم..تو..و سایه باد بادک..

و در آن دشت وسیع

همین ما را بس....بادک میزد زوزک...

چشم میزد چشمک...آسمان داشت ابرک...یاد آنروز امروز به خیر....