مفهومات

کجایه زمان تکه ای از من جا مانده که حالا در پی اش تمام لحظه ها را کابوس میدانم؟کجا؟

مفهومات

کجایه زمان تکه ای از من جا مانده که حالا در پی اش تمام لحظه ها را کابوس میدانم؟کجا؟

کوتاه کوتاه

گفتم شاید بعد نباشه چند تا از داستان کوتاه های خودمو بخونید داستان هایی که بیشتر از 3 خط نیستند پس ارزش خوندن رو دارند...

1.چشم به راه:

چشم به در دوخته بود اما در باز نمی شد.انتظار بی فایده بود.بعد ها در باز شد اما چشم بسته بود.انتظار بی فایده بود؟

۲.دست ودل:

عاقبت آن دست  دست کردن ها کار دستش داد ...او را از دست داد...

ادامه دارد....

ادامه مطلب ...

آیینه

روبروی آیینه ایستاده بودم وبا حسرت ناشی از کرده ها و نکر ده ها بغضم گرفت...ناگهان من در آیینه گفت: 

یاسها در کنار پنجره گل داده اند و درختان آبستن شکوفه اند.
چقدر در راهروهای دلواپسی و نگرانی به ...

ادامه مطلب ...