مفهومات

کجایه زمان تکه ای از من جا مانده که حالا در پی اش تمام لحظه ها را کابوس میدانم؟کجا؟

مفهومات

کجایه زمان تکه ای از من جا مانده که حالا در پی اش تمام لحظه ها را کابوس میدانم؟کجا؟

رنج آرامشم...

سالهاست که به آیینه نگاه نمیکنم که خودم رو ببینم.چون یک دروغ خیلی بزرگ به خودم گفتم و از اون موقع است که با خودم قهر کردم :من از توبه کردن توبه کردم... 

واین نه از آن جملاتیست که برای زیبایی گفته باشم...خودم خوب میدانم.

تا کجا؟

عمری است که عمرم میرود وفهمیدم که در آسمان هوس, نفس میکشم ودگر تاب طاقتم نیست.عمریست که سنم گذشت وحال فهمیدم که نفهمیدن چه نعمتیست.روزگاری روزگارم خوش بود وحال که داشته ام را ازدست داده ام مانند کوری عصا به دست به هر طرف می دوم اما اهسته تر از ایستادن.گذشته ها, آسمان شبم ستاره داشت وحال ستاره شبم در این آسمان تنهایی شده گذشته ام.نمیدانم تا کجای این راه را باید دوید, تا کجا باید از لبخندش گل حسرت چید...تا کجا باید ندید..تا کجا؟تاکجا ,تاکجا باید گفت؟تا کجا؟چقدر سخت است که فکر کنی تنها خودت در این فکری...ای آتش بسوزان که سخت مشتاقم...

ادامه مطلب ...