مفهومات

کجایه زمان تکه ای از من جا مانده که حالا در پی اش تمام لحظه ها را کابوس میدانم؟کجا؟

مفهومات

کجایه زمان تکه ای از من جا مانده که حالا در پی اش تمام لحظه ها را کابوس میدانم؟کجا؟

اربعین بی معرفت

68 سالش بودو افتخار به این میکرد تمام عمرش یا تو عزاداری ها بوده یا تو تعزیعه..بماند که شوهر وپسرش  و دیگر فامیل هایش هم از تعزیه خوانان در جه یک شهرشان بودند..نمیدانم چی در من دید که شروع کرد به صحبت  درباره امام حسین (ع).گفتم خب این همه گریه این همه اشک برای کسی که جایش بهترین درجه از بهشت است برای چیست؟که جوابی داد که شاید این نثرِ به هم ریخته وکلمات ناموزون حاصل همان جوابش باشد..که شاید این که من خودم را نهیب زدم: پسر براستی ما شیعه هستیم؟ حاصل همان جواب باشد...واینکه باز دعا کردم یا مولا, جدت را منتظرانش در کوفه کشتند...ما که منتظرت هم نیستیم چه برسد به شیعه...قبلا میگفتم ومیشنیدم خدا کند که بیایی..حال میگویم: اگر بیایی..

راستی جواب آن پیرزن این بود:اشک میریزیم تا با اشکمان زخم بدن امام خوب شود.یعنی اشک ما برای امام کار دارو را میکند برای بدنی که چند صد سال پیش..یعنی زنده نگه داشتن یاد امام حسین نه برای آرمان امام حسین(ع) که مبارزه با ظلم در هر عصر با هر ظالمی است..بلکه برای خوب شدن بدن پاره پاره ی اوست.یا شاید هم او نیاز دارد که...من که طاقت گنجش این حرف را نداشتم دگر..ببخشید.

شکوه کنان...

هی اصرار میکرد.طوری که شب آخر قبول کردم.شاید برای اینکه رو رفاقت چند سالمون حرفی نمونه.ولی من بیشتر از رفیق بازی اهل سوختن از بازی روزگارم.تلفنو که قطع کردم..باز به فکر فرو رفتم.حسرت جای غرور نشسته جوان بیست وچند ساله ای یادم اومد که چندبار تو مترو دیده بودمش.جوانی را که شاید دیگرخدا را مقصر میدانست...دخترک فال فروشی را که فال را روی پای آدمها میگذاشت تا شاید از ترحمشان دویست تومانی کاسب شه..پیر مردی که گواهی نامش رو به همه نشون میداد و نمیدونست که باید چی بگه که رسم گدایی کردنش تو اون سن و سال کامل بشه تا کسی که جای نوشِه بهش 100 تومنی بده...ای چی  بگم که حتما همتون زیاد دیدین از این چیزها رو.مثلا دیدین تو تلویزیون میلی(بخوانید ملی) خودمون ماجرای اختلاس چند میلیاردی معاون رئیس جمهور مردمی همون مردمی که...ویا ثروت فلان وزیرشو که خود نمایندگان مجلس خودشون 40 میلیارد برآورد کردندویا پول بزرگی که زمان شهردار بودن خود مردمیش گم شد ویا پول هنگفتی که برای تبلیغاتش بین همون مردم....خرج شده ومیشه...بگذریم حیف که سیاسی نیستم...از فکر این چیز ها در اومدم و با خودم گفتم تو اگه مسلمان  که هیچی اگه انسان هم باشی 40 هزار تومن برای بلیط جشنواره فیلم فجر یا هر چیز دیگه ای مثل این نمیدی...حتی اگه رفیقه چند سالت که نظرت  واسش عزیزه از دستت ناراحت شه...و بنا بر این شد که جشن واره امسال هم نروم...شاید روزی بفهمم چرا؟بفهمم چرا امامم حسین (ع)  گفت :مرگ با عزت بهتر از زندگی با ذلت است...خدایا مرگ مارا برسان که دیر گاهیست شانه هایت را گم کرده ایم...دیر گاهیست که عصر جمعه...بگذریم...