مفهومات

کجایه زمان تکه ای از من جا مانده که حالا در پی اش تمام لحظه ها را کابوس میدانم؟کجا؟

مفهومات

کجایه زمان تکه ای از من جا مانده که حالا در پی اش تمام لحظه ها را کابوس میدانم؟کجا؟

و لبخندی پر از گریه...

چشمان بسته,تن خسته از زندگی و روح زخم برداشته از بودن یا رفتن,موسیقی مبهمی که بدون هیچ هدفون یا اسپیکری در ذهن می پیچه,تصاویر خوب یا بدی که درست مثل یک فیلم جلو چشم ها به نمایش درمیآد,فراموشی زمان و مکانی که نشون دهنده خیلی چیز هاست و البته قلم خسته ای که بغض های نشکسته زیادی رو حامله است...

به یادت داغ بر دل مینشانم...به دیده خون به دامن میفشانم...چو نی میسوزم از داغ.....وغزل های ناتمومی که نا خود آگاه حفظ شدمو زبونم بی اختیار داره دوره شون میکنه...حس سبکی چیزی شبیه پرواز یا خواب یا حتی غرق در آب,خنکی خاصی که مشخص نیست از نسیم فصل های مختلفه یا بیماری خاموش همیشگی...من من بودم شاید, شاید...

نظرات 7 + ارسال نظر
کمند پنج‌شنبه 5 مرداد 1391 ساعت 23:48 http://mojdeyefarvardin.blogfa.com/

درد من مرگــــ مردمی استـــــ که گدایی را قناعتـــ ، بی عرضگی را صبر وبا تبسمی بر

لبـــــ این حماقتها را حکمتـــــ خدا مینامند


گاندی
.
سلام منتظرتم

تمنا سه‌شنبه 10 مرداد 1391 ساعت 15:39 http://www.dardedivoonegi.blogfa.com

چه خبر....
میبینم که.... با همه دعوا کردی....

تمنا چهارشنبه 11 مرداد 1391 ساعت 13:17 http://www.dardedivoonegi.blogfa.com

سلام.آپم

کمند پنج‌شنبه 12 مرداد 1391 ساعت 20:27 http://mojdeyefarvardin.blogfa.com/

غریب است دوست داشتن.

و عجیب تر از آن است دوست داشته شدن...

وقتی می‌دانیم کسی با جان و دل دوستمان دارد ...

و نفس‌ها و صدا و نگاهمان در روح و جانش ریشه دوانده؛

به بازیش می‌گیریم هر چه او عاشق‌تر، ما سرخوش‌تر، هر چه او دل نازک‌تر، ما بی رحم ‌تر.

تقصیر از ما نیست؛

تمامی قصه های عاشقانه، اینگونه به گوشمان خوانده شده‌اند


سلام

تمنا جمعه 13 مرداد 1391 ساعت 14:03 http://www.dardedivoonegi.blogfa.com

جهان پیر ست و بی بنیاد....
ازین فرهادکش فریاد...

تمنا سه‌شنبه 17 مرداد 1391 ساعت 22:34 http://www.dardedivoonegi.blogfa.com

خدا رحمت کند کفش های بندی را...
که رفتنت را دقیقه ای به تاخیر می اندازد...
چگونه ای رفیق؟

حال من خوب است..خوب خوب..اما تو باور نکن

کمند سه‌شنبه 17 مرداد 1391 ساعت 22:53 http://mojdeyefarvardin.blogfa.com/

هی‌ بازیگر ! گریه‌ نکن‌ ! ما همه‌مون‌ مثل‌ِ همیم‌ !
صبحا که‌ از خواب‌ پا می‌شیم‌ نقاب‌ به‌ صورت‌ می‌زنیم‌ !
یکی‌ معلم‌ می‌شه‌ وُ یکی‌ می‌شه‌ خونه‌به‌دوش‌ !
یکی‌ ترانه‌ ساز می‌شه‌ ، یکی‌ می‌شه‌ غزل‌فروش‌ !
یکی‌ رئیس‌ِ کارخونه‌ ، یکی‌ یه‌ قاتل‌ شرور !
یکی‌ وکیل‌ ، یکی‌ وزیر ، یکی‌ گدا ، یکی‌ سپور !
کهنه‌ نقاب‌ِ زنده‌گی‌ تا شب‌ رو صورتای‌ ماس‌ !
گریه‌های‌ پُشت‌ِ نقاب‌ مثل‌ِ همیشه‌ بی‌صداس‌ !

هر کسی‌ هستی‌ یه‌ دفه‌ قَد بکش‌ از پُشت‌ِ نقاب‌ !
از رو نوشته‌ حرف‌ نزن‌ ، رهاشو از پیله‌ی‌ خواب‌ !
نقشه‌ی‌ یه‌ دریچه‌ رُ رو میله‌ی‌ قفس‌ بکش‌ !
برای‌ یک‌بار که‌ شده‌ جای‌ خودت‌ نفس‌ بکش‌ !

کاشکی‌ می‌شد تو زنده‌گی‌ ما خودمون‌ باشیم‌ُ بَس‌ !
تنها برای‌ یک‌ نگاه‌ ، حتا برای‌ یک‌ نفس‌ !
تا کی‌ به‌ جای‌ خودِ ما نقاب‌ِ ما حرف‌ بزنه‌ ؟
تا کی‌ سکوت‌ُ رَج‌ زدن‌ ، نقش‌ِ نمایش‌ِ منه‌ ؟
آی‌ نمایشنامه‌نویس‌ ! نقش‌ من‌ُ به‌ من‌ بده‌ !
نقش‌ِ جدال‌ِ آخرِ تن‌ به‌ تن‌ُ به‌ من‌ بده‌ !
می‌خوام‌ همین‌ ترانه‌ رُ رو صحنه‌ فریاد بزنم‌ !
نقابم‌ُ پاره‌ کنم‌ ، جای‌ خودم‌ داد بزنم‌ !

هر کسی‌ هستی‌ یه‌ دفه‌ قَدبکش‌ از پُشت‌ِ نقاب‌
از رو نوشته‌ حرف‌ نزن‌ ، رهاشو از پیلة‌ خواب‌
نقشة‌ یه‌ دریچه‌ رُ رو میلة‌ قفس‌ بکش‌
برای‌ یک‌ بار که‌ شده‌ جای‌ خودت‌ نفس‌ بکش‌

سلام این شعرودوست دارم خواستم برات بفرستم

ممنونم کمند جان , مثله همیشه لطف داری به من....
این شعر منو میبره به خاطراتم, به روز های دور..

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد