در هجرت از خویشم ,در گریز از مَن ها
بی صدا و سر در گم , همدرد خدا,تنها
در کویری از بغضم , با نگاهی از حیرت
بر آدم و برعالم , در آتشِ این غیرت
برگشته زطوفانم,یا راهیِ طغیان ها؟
این کیست شبیه من؟هم سوزِ بیابان ها؟
این کیست که من نیستم,در آینه هجران؟
من سایه ای ازخویشم؟یامُرده ای سرگردان؟
از زندگی خواهم رفت,تا هست شود نیستم
تا شایدِ از اجبار , تا عبورِ از "کیستم"
هم خانه صدایم کن,تا کوچ کنیم تا مرگ
تا ماندن جاویدان , تا رها ییِه با مرگ
(زمستان 90)
سلام.اشتباه من این بود , هر جا رنجیدم لبخند زدم
فکر کردند درد ندارد ... سنگین تر زدند ضربه ها را
خوبی؟
رضا وبلاگمو هکیدن!
رضا بیا یکم حرف بزن....
یه وقتایی حرفات نجات می ده آدمو ...