مفهومات

کجایه زمان تکه ای از من جا مانده که حالا در پی اش تمام لحظه ها را کابوس میدانم؟کجا؟

مفهومات

کجایه زمان تکه ای از من جا مانده که حالا در پی اش تمام لحظه ها را کابوس میدانم؟کجا؟

درد ودل...

اینجا ایران است...سرزمین مادری منی که به خیلی چیز هاش افتخار میکردم...وقتی تو تاریخ اسم کوروش رومیشنیدیم بهش غبطه میخوردم...وقتی حرف از رشادت های فاتح خیبر میشنیدم به شیعه بودنم میبالیدم...وقتی حرف ملی شدن نفت از این جور چیزا میشنیدم هوس سیاست میکردم وقتی اسم شهریار و شاملو به گوشم میخورد....اما امروز چی؟دخترکان کشورم یا ترشیده شدند یا بیوه از ازدواج چند ماه(بگذریم از استثنا ها)،مردان کشورم یا معتادند یا افسرده یا در غمی دائم...پسرکانی که مایه حسرت جهانیان بودند در استعدادو اندیشه در حسرت رفاهی نسبی له له میزنند،پرنسس های تاریخ دور ایران زمینم امروز با دوست پسر به هم فخر می فروشند ...از کجا باید نالید؟به کی باید پناه برد؟چه باید کرد...؟و چه میتوان کرد جز صبر....کاش میدانستیم تا کجای این راه را باید دوید..راهی که برای رسیدن به مقصد به خیلی چیزها نرسیدیم...

نظرات 1 + ارسال نظر
شیما چهارشنبه 2 آذر 1390 ساعت 19:45 http://Zibaroyanariaie.persianblog.ir

سلام
موافقم...سرزمینمان وتاریخ واصالتمان چه ناباورانه به تاراج رفت .افسوس ...
همه دغدغه دخترکانمان تعویض دوست پسر هاشان وپسرکانمان
تعدد دوست دختر ودغدغه مردانمان زنان دیگر و زنانمان به چنگ گرفتن زندگی دیگران است...افسوس...

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد