هرچند که این روزها هم حال و هوای خودم عوض شده هم شعرهام،هرچند که دیگه دل و دماغی واسه هیچ کاری نمونده ولی وقتی یکی از دوستان قدیمیم بهم رو زد و گفت واسه متن کارت دعوت غدیر شعر لازم دارند نتونستم روش رو زمین بزنم و شعر زیر رو گفتم...هر چند که خودمم میدونم این جور چیزها به درد اونجور چیز ها نمیخوره....
سلام ای همنشینِ دل
سلام مولایِ دلتنگی
سلام تنها ترین سردار
میون مردم رنگی
تو را من میشناسم با
هزاران بغضِ نشکفته
همین درد و همین غصه
همین بیداریه خفته
دلم یک آسمان پرواز
دلت همدرد این احساس
دِله شیعه که میگیرد
دِله مُولاش پر از غوغا س
مرا از خود سرشار کن
در این روزهای دلتنگی
در این روز ها که آدم ها
همه پیرند، همه سنگی
مرا مستِ غدیرت کن
در این روزهای بارانی
ازاین خم باده نوشانم
ازآن باده که میدانی
دگر یارایِ ماندن نیست
در این دنیای آشفته
مرا از خود خالی کن
مرا از درد ناگفته
در این نه ها به آری ها
همه دلها دلتنگند
چه نه هایی که زیبا و
چه آری ها که بی رنگند
مرا با غصه وا مَگذار
مرا با دردِ تنهایی
من از این حس میترسم
همین که پیش نمی آیی
از این تکرارِ نامِ تو
پر از آرامشم هردم
به اشک ها وشَبت سوگند
پیِ یک چاه میگردم
مرا از خود سرشار کن
که اینجا رو به پایانم
میان مرگ رویا ها
چه مجنون وار غزلخوانم...
(مهر 90)
سلام. شما چقدر هشت دارید!
یک خاطره:
بیمارستان شلوغ شلوغ بود. عملیات نبود، گرمای هوا همه را از پا انداخته بود. دکتر سرم وصل کرده بود بهش. از اتاق می رفت بیرون ، گفت «بهش برسید. خیلی ضعیف شده.» گفت «نمی خورم.»
گفتم «چرا آخه؟»
- اینا رو بر ای چی آوردن این جا؟ مریض ها را نشان می داد.
– گرمازده شدن خب.
– منو برای چی آوردن؟
– شما هم گرمازده شدین.
– پس می بینی که فرقی نداریم.
گفت «نمی خورم.»
«حسین آقا به خدا به همه گیلاس دادیم. این چن تا دونه مونده فقط .»
گفت «هروقت همه ی بچه های لشکر گیلاس داشتند بخورند، من هم می خورم.»
خاطره ای بود از شهید حسین خرازی، فرمانده شهید لشکر امام حسین و عملیات کربلای پنج.
به راستی اگر ما شهدا را الگوی خویش قرار می دادیم، در این کشور اینقدر دزدی و تقلّب وجود نمی داشت؛ اینهمه ریاست طلبی وجود نمی داشت. الگوهای ما امروزه سرمایه داران و ثروتمندان هستند، زیبایی را در چهرۀ زیبا و صدای خوش می بینیم.
سلام..دوتا هشتم ماله شما...چرا که نه؟
مرا از خود تو خالی کن....
مرا از درد تنهایی..
سلام...
----------------
احساس توچون طراوت باران است
برزخم شکوفه های گل درمان است
هر وقت که در هوای تو می چـرخم
انگار نفــــــــــس کشیدنم آسان است
-----------------------------------------------
زیبا ساده و صمیمی....
شما خودت زیبایی قاصدک جان..همه چیز رو زیبا میبینی.
هر چند که خودمم میدونم این جور چیزها به درد اونجور چیز ها نمیخوره....؟؟؟
سلام دوست خوبم
خیلی خوشحال شدم وقتی شعرت رو خونم بسیار عالی و پر احساس بود ...
وقتی میتونی به این زیبایی از علی شعر بگی معلومه دل پاکی داری...
مواظب این دل پاک و زیبات باش گلم
موفق وشاد باشی..
در پناه حق...
سلام آسمان جان...ممنون بابت نظر زیبات و اینکه میخوام بدونی با نظرت خوشحالم کردی...
درود بر مفهومات.... رضای عزیز.....
نوشتن در مورد این شعر کمی برای من سخت....
اما نمیخوام از باور و اعتقادم.. ایران پرستی و عرب گریزی، چیزی بگم....
دوست دارم نظاره گر درد دلی باشم که گویی میان غریبگی و اشنایی مانده.......
دوست دارم نظاره گر درد دلی باشم که گویی میان غریبگی و اشنایی مانده.......
لذت بردم...
جهان دل روشنائیش را
در بامداد گشوده .
دلم , بیرون آی تا با عشقت آن را ببینی .
سلام خیلی وقته که نتونستم بیام وب دلم برای نوشته های دوستام تنگ شده بود.
که اینجا روبه پایانم میان مرگ رویاها
خیلی زیباست.
سلام شیما جان و ممنون از نظرت.
قدر دوست های خوب این روزها معلوم میشه...همین روزهای دلتنگی