گاهی تو زندگی آدم ها ،یه آهنگ، یه عکس یه خاطره یا هر چیز دیگه ای خیلی بیرحمانه نشونمون میده که زمان گذشت...انگار همین دیروز بود که با پسر عمم بازی میکردیم خوش بودیم استخر میرفتیم و شنا بلد نبودیم و ...اما حالا بچش 1 سالشه خودش 30 سال،وقتی خوب نگاه میکنی میبینی آدم ها همونند چه کوچیک چه بزرگ ،وقتی بچه ای خواسته ات تو یه بستنی و دوچرخه محدود میشه وقتی بزرگتر میشی دیگه فقط یه دختر یا پسره که شاید بتونه آرومت کنه وقتی هم که پدر یا مادر میشی فقط رضایت بچه هاته..بالاخره یه چیزی میخوای..اگه بهش برسی آرومی مثه بچگیمون که خیالمون راحت میشد که دیگه خوشبخت ترینیم بعد از خوردن یه بستنی توپی ولی حالا دیگه...یه روز آرزو مرگ میکنی یه روز خدا رو مقصر میدونی روزه بعدش میگی مخلصتم آ خدا ویهو به خودت میای میبینی که تموم شد شصت هفتاد سالته و وقته وصیتت وباز دوباره تکرار مکرر زندگی پر از خیلی چیز های آدمها..کاش حد اقل با هم مهربون تر بودیم که بعدا حسرتشو نخوریم و دوباره آتیشمون نزنند خاطره های پاک نشدنی از یاد.
شصت - هفتاد سال!!!
چه خبره رضا جان؟ یعنی واقعا امید داری که این همه عمر کنیم تو این...؟
خدا این انگیزه رو از تو نگیره. /
آره زندگی فاصله ی مای بی بی تا ایزی لایفه
من این جوری اسم گذاشتن براش دوست دارم
چون یک جورایی بیدارم میکنه
بعضی اوقاتم مهربون بودن خیلی سخته
خیلی خیلی خیلی سخت
ولی بعضی اوقات به قدری آسون که همین جوری ازت محبت میباره
گفتین محبت منو یاد یک چیزی انداختین که جدی جدی میخوام بزنم زیره گریه
میسی
یک کاغذ سفید را ...
هر چقدر هم سفید وتمیز باشد،
کسی قاب نمی گیرد.
برای ماندگاری باید حرفی برای گفتن داشت....
این روزا روزای سختیه ...
فضای پیله ام سرد است و ساکت و خاکستری و تنگ ...
این همش یعنی اینکه انسان مسخر طبیعت میشه
حتی به نظر من ازدواجم یه نیازه که طبیعت تو وجود آدمی در یه سن خاصی قرار میده
روح ما در عطش یه چیز دیگه ای هستش
هبوط شریعتی...
جدا؟!!
حالا ماجرا این دختر خاله من چی بود؟! تو وبم از دختر خاله چیزی ننوشتم آخه زیاد باهاشون نیستم میگم که کوچولوئن!
آنکه نامش مرگ است با من چه می کند....؟؟؟؟؟
سلام کاش میشد که بتونیم ذره ای مهربون باشیم و قدر لحظات با هم بودن رو بدونیم . کاش ...
من نه عاشق هستم نه دلداه به گیسوی بلند و نه آلوده افکار پلید...
من به دنبال نگاهی هستم...که مرا ازپس دیوانگیم می فهمد...
سلام
بازم از تلخی گفتی.
چقدر راحت با گذشت زمان خودمونو فراموش میکنیم.
زندگیمون میشه فداکاری به خاطر بقیه از خیلی از دوست داشته هامون میگذریم وگذر زمان رو حس نمیکنیم.
وبعد از گذشت سالها به خودمون میایم که دیگه خیلی دیر شده وخودمون موندیم ویه دنیا حسرت .
زندگیمون میشه حسرت گذشته.
کاش میفهمیدیم لحظه هامون چقدر با ارزشن وتلفشون نمیکردیم.
دوست دارم لینکت کنم تو هم دوست داشتی منو با اسم وبم لینک کن.
دوست خوبم به روزم با یکی دیگه از دلنوشته های خودم خوشحال میشم بهم سر بزنی.
ممنون از حضورت شیما جان همیشه صداقت در کلامت پیداست واین ...
سلام ممنونم لینکم کردی واز اسم لینکم خیلی خوشم اومد.
منو به تفکر وادار کردی.صدای نفس باغچه..............
چرا دیگه پست نمیزارین ؟؟
چرا دیگه سر نمیزنین بهم ؟؟
مردم از بس هر روز اومدم اینجا ببینم چیز جدید گذاشتین یا نه
حال که به نوشته هاتون معتاد شدیم غیبتون زده
والا ...
راستی ...
سلام
ببخشید یادم رفت اول سلام کنم
سلام رومینا جان.
این روز ها این شبها دیگه هیچ چیز رنگ و بوی خودشو نداره واسه همینه که جز...هیچ همدمی ندارم. نوشتن که خو دمقوله ایست.
ممنونم از لطفت چشم به خاطر گل رویه خودتم که شده پست جدید میزارم/