گلدونا گل ندادند
درختا بار ندادند
گوسفند ا و گاوا و میشها ماست و پنیر ندادند
گندمهای بیابون
یک لقمه نون ندادند
چشمه های تو دالون
یک چیکه آب ندادند
به هر کی هر چی گفتم، به من جواب ندادند
مردای مست کوچه
تو جیباشون کلوچه
تلو تلو می رفتند
از پیچ و تاب کوچه
آی آدمای مرده ترس دلاتون رو برده
پس چرا ساکت هستید؟
سگ دلاتون رو خورده
به هر کی هر چی گفتم، به من جواب ندادند
انتخاب هوشمندانه ای داشتنی
ممنون
قابل شما رو نداشت
روزای ننگین از ما بیشترن، نمی شه باهاشون جنگید
این نیز بگذرد
گرچه شب تاریک است دل قوی دار سحر نزدیک است
بابا فریدون!
گفتم چرا گفتی برو فریدون گوش بده! نگو به خاطر شریعتی بوده!!!
ولی خوب منظورت از خوبها...؟
من که دارم میرم! چرا هولم میدی!؟
:دی/
البته ما فروغی رو میگیم شما بخون فرخزاد...
من تمنا کردم
که تو با من باشی
تو به من گفتی
هرگز هرگز
پاسخی سرد و درشت
و مرا غصه این
هرگز کشت
یاد فروغ افتادم..حمید که جای خود دارد...
ما که چیزی از وبلاگت سر در نمیاریم یعنی سوادمون نمیرسه --ولی رضا جون دوست داریم - --امیدوارم اون مشکلت هم زود خوب بشه -چاکرت میثم
شما چشه مایی...
از کی میخوای که بلند شه و کاری کنه ؟
از کسایی که به قول خودت سگ دل هاشونو
خورده ؟
تیکه تیکه کرده ؟
*شایدم اونا دلهای دیگران رو تیکه تیکه کرده باشند ..
*شاید...
اندیشه روز و شبم پیوسته این است
من بر تو بستم دل
دریغ از دل که بستم
افسوس بر من
گوهر خود را فشاندم
در پای بتهایی
که باید
می شکستممممم
بیخودی پرسه زدیم، صبحمان شب بشود
بیخودی حرص زدیم،سهممان کم نشود
ما خدا را با خود، سر دعوا بردیم و قسمها خوردیم
...ما به هم بد کردیم، ما به هم بد گفتیم
ما حقیقت هارا، زیر پا له کردیم
و چقدرحظ بردیم، که زرنگی کردیم
روی هرحادثه ای، حرفی از مهر زدیم
از تو من میپرسم ، ما که راگول زدیم؟؟؟
شاید این بار خود را...