آخرین بازمانده غم را به دامانم سپار
آخرین تیرشب هجررا به چشمانم سپار
این دل غمدیده را بازهم غمش بیشتربده
آخرین بغض رابه چشمان گریانم سپار
این زلیخا که گرفت آتش درشور وعطش
باز بیاور یوسفش را بر گلستانم سپار
آن همه ناگفته ها واین همه درد فراق
فرق هامان را بیاور لیک به هجرانم سپار
درد ودل می کرد مجنون زمان با تنهاییش
درد را با رنج او آور به آسانم سپار
خسته ام از خستگی های قریب زندگی
بازبیاورخستگی رادلبستگی راتوبه دامانم سپار
(بهار 90)
کسی سراغ مرا از کسی نمی گیرد
که هستیم تنها
در انعکاس صدایی ز دور می آید
و در سیاهی شبها
رسوب خواهد کرد
مرا به یاد بیاور
مرا زیاد مبر
که انعکاس صدایم درون شب جاری ست
که انعکاس صدایم درون شب جاری ست...زیبا بود دختر مثل خودت
از دوستی به من و از من به تو:
منم زیبا
که زیبا بنده ام را دوست میدارم
تو بگشا گوش دل پروردگارت با تو میگوید
ترا در بیکران دنیای تنهایان
رهایت من نخواهم کرد
رها کن غیر من را آشتی کن با خدای خود
تو غیر از من چه میجویی؟
تو با هر کس به غیر از من چه میگویی؟
تو راه بندگی طی کن عزیزا من خدایی خوب میدانم
تو دعوت کن مرا با خود به اشکی .یا خدایی میهمانم کن
که من چشمان اشک الوده ات را دوست میدارم
طلب کن خالق خود را.بجو مارا تو خواهی یافت
که عاشق میشوی بر ما و عاشق میشوم بر تو که
وصل عاشق و معشوق هم،اهسته میگویم، خدایی عالمی دارد
تویی زیباتر از خورشید زیبایم.تویی والاترین مهمان دنیایم.
که دنیا بی تو چیزی چون تورا کم داشت
وقتی تو را من افریدم بر خودم احسنت میگفتم
مگر ایا کسی هم با خدایش قهر میگردد؟
هزاران توبه ات را گرچه بشکستی.ببینم من تورا از درگهم راندم؟
که میترساندت از من؟رها کن ان خدای دور
آن نامهربان معبود.آن مخلوق خود را
این منم پروردگار مهربانت.خالقت.اینک صدایم کن مرا.با قطره اشکی
به پیش اور دو دست خالی خودرا. با زبان بسته ات کاری ندارم
لیک غوغای دل بشکسته ات را من شنیدم
غریب این زمین خاکی ام.آیا عزیزم حاجتی داری؟
بگو جز من کس دیگر نمیفهمد.به نجوایی صدایم کن.بدان اغوش من باز است
قسم بر عاشقان پاک با ایمان
قسم بر اسبهای خسته در میدان
تو را در بهترین اوقات اوردم
قسم بر عصر روشن ، تکیه کن بر من
قسم بر روز، هنگامی که عالم را بگیرد نور
قسم بر اختران روشن اما دور، رهایت من نخواهم کرد
برای درک اغوشم,شروع کن,یک قدم با تو
تمام گامهای مانده اش با من
تو بگشا گوش دل پروردگارت با تو میگوید
ترا در بیکران دنیای تنهایان.رهایت من نخواهم کرد
سهراب سپهری
زیبا بود/
سهرابه دیگه...
کجایی ای همه خوبی
تو ای همه بخشش
چه مهربان بودی
وقتی که
شعر می خواندی
چه مهربان بودی
وقتی که مهربان
بودییییییییییی
رنج روی رنج
درد روی درد
فریب پشت سر فریب
ما هم ساده دلیم
هم حمال
بیار
هیچ نگران نباش
آسمون شون هاش تاب نداشت
دل خاکی من
قدش بلند تر از اسمان افلاکی توست
بیار
نگران نباش
من به دوش روحم می کشم
دلتنگی یعنی روبروی دریا ایستاده باشی و خاطره یک خیابان خفه ات کند ...
..../پری جان سیستم نظری دهی بلاگت برای من باز نمیشه..با هر مرور گری که امتحان کردم نشد..این غیبت را ببخش و بدون کماکان مطالبتو دنبال میکنم/....
خوش به حالت سهراب
دلت خوش آسمان مال تو است
پنجره های خیال مال تو است
راستی دل خوش سیری چند؟
تو نمی گیری پند؟
تو نخواهی فهمید
آسمان آبی نیست
دل من خالی نیست
به خیالت مردم زیر باران همه جا را گشتند
نه ندیدند آنها صوت یک گرسنه را
حس نکردند آنها حرفهای دل یک عاشق را
بگذریم ای سهراب
آدرسی می خواهی؟
خانه ای می جویی؟
خانه دوست کجاست؟
من به تو خواهم گفت:
دوست اگر دوست بود
خانه اش پیدا بود
دوست اگر دوست بود
در دلت پنهان بود
گوش کن ای سهراب
خش خشی نیست
کودکی نیست
لانه ای نیست
یک عقابی است فقط سر آن کوه بلند
و تو از آن پایین می گویی:
آسمان مال من است
دیدم با سهراب حال کردی! گفتم بد نیست اینم بزارم/
اون دوتایی که گفتم یادته؟ دومیش بیماری بود..که از قضا سهراب به همون خاطر رفت به آسمانی که گمان میبرد مال اوست...
درد را با رنج او آور به آسانم سپار ...
کاش....