وقتی دلی برای دلی تنگ می شود انگار پای عقربه ها لنگ می شود! تکراریند پنجره ها و ستاره ها خورشید بی درخشش و گل، سنگ می شود پیغام آشنا که ندارند بلبلان هر ساز و هر ترانه بد آهنگ می شود احساس می کنی که زمین بی قواره است! انگار هر وجب دو سه فرسنگ می شود! باران بدون عاطفه خشکی می آورد رنگین کمان یخ زده بی رنگ می شود هر کس به جز عزیز دلت یک غریبه است وقتی دلت برای دلی تنگ می شود . ..
(برگرفته از جایی)
با سلام ...
همکار عزیز اگر مایل به تبادل لینک هستید ما را با عنوان :
فروشگاه اینترنتی
لینک کرده و سپس لینک خود را در قسمت تماس باما سایت ارسال نمایید :
لینک شما در صورتی که ما را لینک کرده باشید ثبت میشود و در لیست قرار میگیرد
در صورتی که به مشکل برخوردید و یا لینکتان ثبت نشد ابتدا ما را لینک نمایید سپس آدرس وبلاگ و عنوان مورد نظرتان را برای ما در صفحه زیر ارسال کنید تا لینکتان را ثبت کنیم
b00s624@gmail.com
موفق و سربلند باشید
برو عمو...
فاصله میگویدازجنون...
و جنون از فاصله ها...
یاد شاملو افتادم...
هی..../
دست گلت درد نکنه....
سپاس کـه هستـی و هستی را رنگ میزنــی.
هیچ چیـز از تـو نمیخـواهــم
فقط بـاش.. فقــط بخــــند
فقط راه بــــرو
نـه. راه نــرو
میتــرسـم پلک بــزنم
دیگــر نبـاشـی ...
از متن های کپی پیست...خاطره خوبی ندارم.
صبر و انتظار هنگام دلتنگی سخت ترین لحظات عمر عاشقی ست...
و شیرین ترینش هنگامی که خیلی چیز ها را نمیدانی....
در بیکرانه های دلتنگیهایم که هر روز و هر شب هجوم می آورند و امان نفس کشیدن را میگیرند نمی دانم چرا این دلتنگی با بقیه فرق دارد ، به گمانم او هم دلتنگ باشد ...
کاش اینگونه باشد ...
متن شعرو باور کنیم یا عنوان بی خیالو؟!
آیا این پارادوکس عمدیست؟؟!!...
آیا میشود تصادفی باشد؟ شما خواننده ثابت مفهومات نیستید دوست عزیز وگرنه...
اینجا هوا بارانیست ، اینجا چشمهایی خیره به ذره های باران است که بی مهابا می بارند ، اینجا دلی گرفته و ابریست و حسرت می خورد بر دانه های باران که چه راحت میبارندو ... اینجا اینگونه است آنجا را نمی دانم شاید ... بیخیال ....
چه بی آلایش...آفرین. حسودیم شد به حست...
درود بر شما دوست گرامی...
واقعا باعث افتخار منه که چنین لطفی نسبت به من دارید.
مطالب وبلاگتون را خواندم حس قشنگی توی نوشته ها هست هم اونهایی که نوشته خودتون هستند و هم اونهایی که با دقت و مهارت انتخاب شدند.
لطف داری...
چرا نباید بنویسم؟
حالم از غرورت به هم میخوره.
با احترام البته...
خوشبحال دلی که براش دلت تنگ میشه ...
کجا بودی پسر؟
نگرانم کردی ...
ممنون که نگران میشی در این فراموش بازار دنیا...
حسرت عشق
حسرت زندگی
حسرت وفا
حسرت صداقت
حسرت محبت
حسرت با هم بودن
حسرت دلدادگی
حسرت ...
کاش نمادی باشد برایشان خیلی گشتم که باشد شاید ولی افسوس ...
دیده بگشا نقش انسان ماند با جامی تهی...
سوخت لاله و ...
مرسی
خوشحالم کردی....
ناگهان
عشق
آفتاب وار
نقاب برافکند
وبام و در
به صوت تجلی
دراکند
شعشعه ی اذرخش وار
فروکاست
و انسان
برخاست
تو چرا؟
دارم روز شماری می کنم !
برایه؟
باز کن پنجره را
من تو را خواهم برد
به سر رود خروشان حیات
آب این رود به سرچشمه نمی گردد باز
بهتر است که غفلت نکنیم از آغاز
باز کن پنجره را
صبح دمید
چشم...
غمم از وحشت پوسیدن نیست
غم من غربت تنهایی هاست
من که روزی فریادم بی تشویش
می توانست جهانی را آتش بزند
در شب گیسوی تو
گم شد از وحشت خویش
درد را از هر طرف که بنویسی درد است...