مفهومات

کجایه زمان تکه ای از من جا مانده که حالا در پی اش تمام لحظه ها را کابوس میدانم؟کجا؟

مفهومات

کجایه زمان تکه ای از من جا مانده که حالا در پی اش تمام لحظه ها را کابوس میدانم؟کجا؟

تر نوشته...

و تو گفتی نه!که آریِ من زیبا تر شود.خوب می دانم...

ممنون وما بی آنکه خود بدانیم جدایی را انتخاب وآری ها را خوار کردیم.جدایی یعنی وصال به انتها رسیده وبعد تمام شده ولی اینجا جدایی وصال نداشت, از اولش جدایی بود , جدا جدا نگاهم کردی,جداجدا بوییدمت ,حسّت کردم و جداجدا از دست دادمت...

زبان عشق آخر بر ملا کرد                      که دریای غمّت با ما چه ها کرد

زهجرانت حال دل چه خون است                 عجب آن با وفا  با ما وفا کرد

شکایت ازشب وشعرازتو پرشور                 شکار شب شدم,گر آن بلا کرد

کمان قامتت چون ماه دلگیر                       شب چهارده بیا تا دل صدا کرد

زسوزم ناله ای از دل برخواست                 که هرچه کرد آن ناله به ماکرد

بیا مجنون بیا با دل نشین تو                      که دل با ما سر یاری جدا کرد

(23 رمضان 89)

به یادت...

و قرن هاست که او عشق می کارد و کینه درو می کند چرا که در چین و شیارهای صورت مردش به جای گذشت زمان جوانی بربادرفته اش را می بیند و در قدم های لرزان مردش، گام های شتابزده جوانی برای رفتن و درد های منقطع قلب مرد سینه ای را به یاد می آورد که تهی از دل بوده و پیری مرد رفتن و فقط رفتن را در دل او زنده می کند …
و اینها همه کینه است که کاشته می شود در قلب مالامال از درد …
و این، رنج است... 

(ش . م . ع )