مفهومات

کجایه زمان تکه ای از من جا مانده که حالا در پی اش تمام لحظه ها را کابوس میدانم؟کجا؟

مفهومات

کجایه زمان تکه ای از من جا مانده که حالا در پی اش تمام لحظه ها را کابوس میدانم؟کجا؟

پایان.

و باز...ای مهربان بازی ما زیبا شد با ...بگذریم که بعضی چیز ها گفتنی نیست. فهمیدنیست ومفهومات جای نفهمیدن. جای تردید شک و آرامش حاصل از یقینی که به درد هیچکس نمی خوره...

یا خودش....نه؟

نظرات 7 + ارسال نظر
پریا دوشنبه 23 اسفند 1389 ساعت 07:58 http://www.pariazizi.blogfa.com

تیک تاک ساعتها خبر از رسیدن لحظه ای را می دهند که من از آن بیزارم ...

دلارام دوشنبه 23 اسفند 1389 ساعت 12:47

سلام
از پایان حرف نزن که اصلا بهت نمیاد
تو سرسخت تر و مقاوم تر از این حرفایی
ممنون که منو مثل خواهرت میدونی
باید بهت بگم نه افراط نه تفریط
یه زمانی من فقط به دین و اون دنیام اهمیت میدادم نتیجه ش زود دلزدگی الان که به عقب نگاه می کنم میبینم مثل بقیه هم سن و سالام از زندگی حظ نبردم و پشیمونم برای همین تغییر روش دادم هم اینور دارم هم اونور البته تعادلبرقرار کردن بینشون سخته. مذهب خیلی چیزا رو از من گرفت ولی الان فهمیدم اون چیزی که تا حالا بهش عمل میکردم مذهب خرافی بوده گذاشتم کنار مذهبی رو که دروغ و ناراستیرو رواج میده و ...
اگه میخوای قهر کنی با خدا قهر نکن مشکل اینجاست که ما فقط بلدیم خدا خدا کنیم و اخر کار اگه درست از اب در نیومد میندازیمش تقسیر خدا در حالیکه به جرات میگم برام ثابت شده نقش خود ما در باختها و بردها خیلی بیشتر از خداست
دید منم نسبت به خدا عوض شده و دیگه ازش انتظار ندارم هرچی میخوام برام مهیا بکنه این خودمونیم که زندگی مون رو رقم می زنیم
وقتش رسیدهکه بهخودت وقت بدی برای انتخاب فکر کن ببین از خدا چی میخوای
در ضمن گریه واقعا موهبت بزرگیه باور کن ولی در کنارش یادت نره که باید بخندی باید شاد باشی اول برای دل خودت بعد دیگران
یادت نره که نباید از تلاش دست برداری
یادم یه روز گفتم خدا ازت متنفرم . چرا من؟ منکه گل سرسبد فامیل بودم؟ این چه بلایی بود؟ چرا باید چند سال خوب رو بیهوده از دست میدادم ؟ حکمتت چی بود؟
ولی الان که نه سالی از اون ماجرا گذشته میگم مرسی خدا هرچند اون داغهنوز از دل من ژاک نشده ولبی بهم فهموندی این منم (دلارام) که تصمیم میگیره و تو فقط ناظری شاید گاهی وقتا دوپینگ برسوسی ولی بیشتر وقتا فقط نگاه می کنی
نمیدونم با این حرفا دارم چرندیات تحویلت میدم یا راهکار ولی بدون تو زندگی باید اول خودتو دوست داشته باشی که بتونی ادعا کنی دیگران رو دوست داری باید عاشق خودت باشی تا عاشق دیگران باشی و حضور خدا در اینجا فقط یه دلگرمیه نه نبیشتر اشتباهاتمون رو تقصبر خدا نندازیم راه رو درست انتخاب کنیم و بدانیم که خدا مقصد رسیدن نیست مرکب رسیدنه

من همیشه گوش شنوایی برای درد و دلهایت هستم مطمئن باش هر وقت بخوای میتونی روی من حساب کنی من نه کافرم نه خیلی مذهبی میانه رو شدم

موظب خودت باش
غم را شریک باش نه دلیل
شادی را هم شریک و هم دلیل

دلارام سه‌شنبه 24 اسفند 1389 ساعت 11:04

خستگی و نا امیدی همیشه در کمین اراده انسانها هستند ولی شاید یه چیزی رو تو فراموش کردی نمی دونم به نظرم ما عبادت نمی کنیم مه خدا را بدهکار خودمو کنیم یا به قول تو ژتون بگیرم ما عبادت می کنیم چون وجودمون سراسر نیازه حس و میلی داریم که با پرستش سیراب می شه البته پرستش اگاهانه خدا به ما نیاز نداره و این ماییم که دلمون میخواد به دانای مطلق تکیه کنیم
خودت باش و برای رضای دل خودت اونطور که خودت میخوای خدا دوست داشته باش نه اونطوری که دین و مذهب اغشته به خرافات میگن
گفتم لازمه به خودت وقت بدی منم شرایط تو رو تجربه کرئم از نماز اول وقت و نماز جعفر طیار و روزه دعا وقران... از همه چی بریدم چون می بینم راضیم نمی کنه... یه راه دیگه رو انتخاب کردم تو این راه شادترم ولی هنوز اون حس نیاز برطرف نشده... دوباره قران میخونم نماز میخونم ولی نه با سبک و سیاق قبلی
اگر خدا ساکته که منم رو این قول با تو هم عقیده ام شاید برای اینکه اون جور که شایسته اونه رفتار نکردیم و شاید گوش دلمون سنگین تر از اونه که یه اوای ملکوتیس رو بشنویم

مطمئن باش بزودی غمها و غصه ها را به باد فراموشی خواهی سپرد و زیباترین اواز زندگی را به بهترین نحو درک خواهی کرد

صبور باش و امیدوار
لبت خندان باد

رومینا سه‌شنبه 24 اسفند 1389 ساعت 14:45 http://black-love.blogsky.com/

معنیشو نفهمیدم
این روزا یک جوریم
طوری که انگار نه میشنوم نه میبینم نه میفهمم و نه ...
یا خودم خواستم این طوری بشم
یا منو این طوری کردن

نمیدونم


شما به بزرگی خودت این همه غیبتو ببخشید

شاید نشون دادن دل زخمیم گواهی خوبی باشه برا غیبتام
نه استاد ؟؟؟؟

ما که استاد نیستیم... ولی امید دارم که مثل گذشته به بهترین روز ها برگردید....

پریا سه‌شنبه 24 اسفند 1389 ساعت 20:38 http://www.pariazizi.com

سلام دوست عزیز ممنون از حضورتون
چقدر کامنتتون زیبا بود و به دلم نشست ممنون احساس می کنم حسم رو حس میکنید و این آرومم میکنه

زمانه بر سر جنگ است....یا علی مددی...

بیـ دل چهارشنبه 25 اسفند 1389 ساعت 00:13 http://bidelam.mihanblog.com/

شاید گاهی حرفی واسه گفتن نباشه اما...
الان هم یکی از همان گاهی هاست/

لابد دیگه...

ریحانه چهارشنبه 25 اسفند 1389 ساعت 13:03 http://nardebanytakhoda.blogfa.com/

گفتنی نیست ...
فهمیدنیست !

چقدر بعضی از نفهمیدن ها ونخواستن ها باعث لذت است..گاهی.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد