پیامبرم از این دنیا زن, عطر, نماز را برگزید نمیدانم حکمت این سه چیست ولی میدانم که خوب میدانست برای ریا هم که شده می تواند چیز های دیگر را به علا قه خود بچسباند...
در این دنیای پر از هَرکَس شمع من برای خویش تنهایی را برگزید خوب میدانم که تنهایی او نه یعنی داشتن انسانهایی نه از جنس خود در کنار خود که او از این قماش آدمکها کم نداشت لیکن باز تنها بود, تنها زیست تنها رفت...اما من منی که سراسر عمرم دنبال توتمی بودم اما زن را او نخواست که برگزینم ونماز وعطر را نتوانستم که برگزینم شاید چون غیور بود و خواستم که غیور باشم واما تنهایی را نیز خواستم انتخاب کنم دیدم سالهاست او مرا یار خویش قرار داده پس حال نه من تنهایم نه تنهایی, چرا که هر کدام یکدیگر را داریم هر چند همدیگر را آزار میدهیم.اما باز که خوب نگریستم پیدا کردم, آری, من از این دنیا درد ورنج را برمیگزینم.آن دم که در کمای درد ورنج آمده قرار دارم و کَر وکوراز دنیای اطراف وهنوز نشئگی درد ورنج, این همیشه همدم من از سرم نپریده هیچ کس یارم نیست جز خدا.پس چه لحظه ای زیبا تر از آن لحظه که تنها به او بیاندیشی حتی به اجبار وچه زمانی مقدس تر از آن هنگام که درتنهای مه آلود این جاده زندگی او را تنها شریک خود بدانی...آری , ای درد ورنج,من شما دورا,دوست که نه می ستایم که مرا به ستایش تنها واحد عالم مینشانید وشما دورا که در نهایت بی رحمی ایثار سرخ را در چشمانم تصویر میکنید دوست دارم چرا که دوست داشتنی ترین مخلوقاتش بیشترین درد و رنج را کشیده اند,آری من شما دورا بسیار دوست دارم...
به که پیغام دهم؟
به شباهنگ که شب مانده به راه/
یا به انبوه کلاغان سیاه؟
به پرستو که سفر میکند از سردی فصل/
یا به مرغان نکوچیده ی شهر؟
به که پیغام دهم که به یادت هستم.........؟
خیلی از وبت خوشم اومد............
با خدا که باشی
تنهایی چه معنی خواهد داشت؟
ممنون...
سعید هم در دنیا سه چیز را برای خود برگزید!
می و خیام و زن! :))
من از خیام و زن ومی وشوربا...پسندم آن چرا سعید پسندد...
چقدر ریبا و پر احساس