مفهومات

کجایه زمان تکه ای از من جا مانده که حالا در پی اش تمام لحظه ها را کابوس میدانم؟کجا؟

مفهومات

کجایه زمان تکه ای از من جا مانده که حالا در پی اش تمام لحظه ها را کابوس میدانم؟کجا؟

ندانم دگر.

شب ها به امید خواب دیدن میخوابیدم.فراموش نمیکنم شبی که داشتم پرواز میکردم.بالای جنگلی سرسبز که رودی زیبا،  خشن،  مغرور،  چنان هیبتی داده بودش که قبل ترش ندیده بودم هیچگاه....یا مرغکان پرنده را که بی دغدغه درس،  آینده،  یارانه،  کوفت و....مرا به پرواز با خود میخواندند.به هرسو که میخواستم بال میکشیدم ودر عالم رویا رویایی نداشتم دگر.خدا را داشتم زیبایی راداشتم ، هنر،  حس رهایی و...هرچه خواستم بود.و حال بعد از چند سال که برای دیگری به تعریف نشستمش چنان حسرتم چنگ زد که فهمیدم چرا سراسر وجودم سه حرف شده:بغض.بغض ناگفته ای که خود نیز شاید نفهمییم چرا میاید اما دوست دیرینه مان است هر از گاهی...باور کن.

چنان حسرتم چنگ زدست که شاید زمانی گذشتن باید تا دلنوشته هایم را مجال بروز به تنهاکده مفهومات راه دهم.زمانی نه چندان بلند. 

چه درد آلود و وحشتناک

نمیگردد زبانم تا بگویم ماجرا چون بود

دریغ و درد

هنوز از مرگ نیما من دلم خون بود...

نهادم دست های خویش چون زنهاریان برسر

که زنهار! ای خدا، ای داور، ای دادار

مبادا راست باشد این خبر، زنهار

خداوندا! خداوندا! پس از هرگز

پس از هرگز، همین یک آرزو، یک خواست

همین یک بار

خداوندا به حق هر چه مرداند

ببین یک مرد می گرید

چه بیرحمند صیادان مرگ ای داد

و فریادا، چه بیهوده ست این فریاد

نهان شد جاودان در ژرفنای خاک و خاموشی

پریشادخت شعر آدمیزادان

نهان شد رفت

ازاین نفرین شده مسکین خراب آباد

دریغا آن زن مردانه تر آز هر چه مردانند

تسلی می دهم خود را

که اکنون آسمانها را، ز چشم ِ اختران ِ دوردستِ شعر

بر او هر شب نثاری هست، روشن مثل شعرش، مثل نامش پاک

ولی دردا! دریغا، او چرا خاموش؟

چرا در خاک؟

نظرات 1 + ارسال نظر
بهار دوشنبه 13 دی 1389 ساعت 15:46 http://www.baharreh.blogfa.com

باز هم بخواب هیس بخوابدگر بار خوابهای شیرین خواهی دید و از کابوسها رها خواهی شد

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد