مفهومات

کجایه زمان تکه ای از من جا مانده که حالا در پی اش تمام لحظه ها را کابوس میدانم؟کجا؟

مفهومات

کجایه زمان تکه ای از من جا مانده که حالا در پی اش تمام لحظه ها را کابوس میدانم؟کجا؟

خداحافظ...

روزهای روشن خداحافظ سرزمین من خدا حافظ...

خداحافظ.....خداحافظ
روزهای خوبت بگو کجا رفت
تو قصه ها رفت یا از اینجا رفت
انگار که اینجا هیچکی زنده نیست
گریه فراوون وقت خنده نیست
گونه ها خیسه دلا پاییزه
بارون قحطی از ابر می ریزه
همه عزادار سربه گریبون
مردها سر دار زن ها تو زندون
انگار که شبه هر روز هفته
از هر خونه ای عزیزی رفته
همه با هم قهر همه از هم دور
روزا مثل شب شبا سوت وکور
نه تو آسمون نه رو زمینیم
انگار که خوابیم کابوس می بینیم
از زمین دوریم از زمان جدا
حتی نمی یایم به یاد خداروزهای روشن خداحافظ
سرزمین من خداحافظ
نوبت می گیریم گیج وبی هدف
واسه مردنم باید رفت تو صف
روزها و شب ها اینجور می گذرن
هر جا که می خوان ما رو می برن
آخه تا به کی آروم بشینیم
حسرت بکشیم گریه ببینیم
ای زن تنها مرد آواره
وطن دل توست شده صد پاره
ای زن تنها مرد آواره
وطن دل توست شده صد پاره
پاشو کاری کن فکر چاره باش
فکر این دل پاره پاره باش
پاشو کاری کن فکر چاره باش
فکر این دل پاره پاره باش

نظرات 3 + ارسال نظر
دلارام سه‌شنبه 30 آذر 1389 ساعت 09:31

خیلی وقت این اهنگو گوش نکردم
یاد بغض صدای هایده افتادم

واقعا چرا همه خاموش شدیم چرا یادمون رفت روزهای روشن و پاک رو
براستی که برایم چون کابوسی هولناک است کابوس فراموشی و درد کابوس ویرانی و رنج

فرناز سه‌شنبه 30 آذر 1389 ساعت 12:36 http://zolaleen.persianblog.ir

من یکسال و اندی پیش هم بود که این شعرو خوندم

سعید سه‌شنبه 30 آذر 1389 ساعت 14:38 http://bidelam.mihanblog.com/

آه....

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد