مفهومات

کجایه زمان تکه ای از من جا مانده که حالا در پی اش تمام لحظه ها را کابوس میدانم؟کجا؟

مفهومات

کجایه زمان تکه ای از من جا مانده که حالا در پی اش تمام لحظه ها را کابوس میدانم؟کجا؟

حیف

اسمش رضا بود وناراضی از خیلی چیز ها،خیلی ساده سادگی از او میبارید وبرای همین هم شده بود شاید باران خیلی ها.چشمانش را که میبست سیاهی نمی دید،دست هایش را که گره میزد دیگر از اوی استوار چیزی باقی نمانده بود...روزگاری روزگارش خوش بود وحال شده بود خوشی روزگار دیگران..شاید میفهمید یا نه میفهمیدم چرا! اما دیگر نمیتوانستم..حیف که حیف گفتن دیگر حسرت ندارد..وتو نیز فقط نخوان که حیف ها پیشرو داری...عزیز.

نظرات 3 + ارسال نظر
سعید سه‌شنبه 2 شهریور 1389 ساعت 17:50

چرا عجیب!؟
البته من اینگیلیسی بیشتر از فارسی بلدم!

آواره سه‌شنبه 2 شهریور 1389 ساعت 18:21 http://avaare.blogsky.com

سلام
ممنون
با افتخار لینک شدید

Bahar سه‌شنبه 2 شهریور 1389 ساعت 20:20 http://BaharHF2.Blogsky.com

داداش قضیه چیه نگرانم کردی

اگه میتونی بهم بگی بگو. یادته چه حرفی بهت زدم

«همیشه یه بهار هست که به حرفات گوش بده»

موفق باشی

بای

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد