مفهومات

کجایه زمان تکه ای از من جا مانده که حالا در پی اش تمام لحظه ها را کابوس میدانم؟کجا؟

مفهومات

کجایه زمان تکه ای از من جا مانده که حالا در پی اش تمام لحظه ها را کابوس میدانم؟کجا؟

ای...

در بیمارستانی دو بیمار در یک اتاق بستری بودند.یکی از بیماران اجازه داشت که هر روز بعد از ظهر یک ساعت روی تختش که کنار پنجره اتاق بود بشیند ولی بیمار دیگر مجبور بود هیچ تکانی نخورد و همیشه پشت به هم اتاقیش روی تخت بخوابد.آنها ...

ساعتها با هم حرف میزدند و هر روز بعد از ظهر بیماری که تختش کنار پنجره بود می نشست و تمام چیزهایی که بیرون از پنجره می دید برای هم اتاقیش توصیف می کرد.پنجره رو به یک پارک باز بود و دریاچه زیبایی داشت.مرغابیها و قو ها در دریاچه شنا میکردند و کودکان با قایقهای تفریحیشان در آب سرگرم بودند.درختان کهن به منظره بیرون زیبایی خاصی بخشیده بود و تصویری زیبا از شهر در افقی دور دست دیده میشد.همان طور که مرد کنار پنجره این جزئیات را توصیف میکرد هم اتاقیش چشمانش را می بست و این مناظر را در ذهن خود مجسم می کرد و روحی تازه میگرفت


روزها و هفته ها سپری شدند و تا اینکه روزی مرد کنار پنجرهاز دنیا رفت و مستخدمان بیمارستان جسد او را از اتاق بیرون بردند.مرد دیگر که بسیار ناراحت شده بود تقاضا کرد که تختش را به کنار پنجره منتقل کنند.پرستار این کار را انجام داد.مرد به آرامی و با درد بسیار .خود را به سمت پنجره کشاند تا اولین نگاهش را به دنیای بیرون از پنجره بیاندازد.بالاخره می توانست آن منظره زیبا را با چشمان خودش ببیند.ولی در کمال تعجب با یک دیوار بلند رو به رو شد


مرد متعجب به پرستار گفت که هم اتاقیش همیشه مناظر دل انگیزی را از پشت پنجره برای او توصیف می کرده است.پرستار پاسخ داد:ولی آن مرد کاملا نا بینا بود.

نظرات 1 + ارسال نظر
Bahar جمعه 29 مرداد 1389 ساعت 19:57 http://BaharHF2.Blogsky.com

سلام دادش

چرا تنهایی؟؟؟؟؟؟تنهایی خیلی بد است من همیشه تنها توی

اتاق میرفتم و به هر بهانه ای که بود تا شب اونجا میموندم

ولی تو با خودت این کار رو نکن به خاطر بهار

حتی فکر کردن به خودکشی هم گناه داره ولی تو.........

این حرف ها از تو که عاقلی بعیده.از چی خسته شدی؟؟؟؟؟؟؟

با کسی که بهش اعتماد کامل داری و وقتی باهاش صحبت

میکنی ارامش پیدا میکنی صحبت کن.

نریز توی خودت.اگه گریه سبکت میکنه گریه کن توی اتاقت

با خدا درد و دل کن توی اتاقت فقط خودتی و خدای خودت

کسی هم از حرفات چیزی نمیفهمه.هیچ وقت نگو خسته ام

نمیدونم اینو بهت بگم یا نه؟؟؟؟؟؟؟؟ولی یادته درباره پسر

عموم بهت گفتم میخواد بیاد خواستگاری نمیدونم چی کار

کنم باهاشون رو در بایستی دارم چی بهش بگم ؟؟؟؟؟

داداشی خیلی ها هستن که اوضاعشون از تو بدتره طوری

که نمیدونن چی کار کنن ولی خدا همیشه راه رو پیش پای

ما میذاره ما خودمون باید گوش کنیم به حرفش و راه درست رو

انتخاب کنیم اگه خوب گوش نکنیم ممکنه به راه خطا بریم

پس مواظب باش خوب به حرف هاش گوش کن

دیگه هم از این حرف ها نزن به حرف هام فکر کن

این نظر رو ثبت نکن لطفا

منتظر پست های جدیدت هستم داداش گلم

بدون یه بهار هست که منتظر حرف های قشنگته

فعلا بای

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد