آنقدر عاشق معشوقش بود که همه چیزش را فدایش کرده بود...
ناگهان صدایی شنید!نه...انگار هنوز یک چیز برایش باقی مانده بود.
به خیمه رفت و علی اصغر را هم آورد...
سلام داش رضاخوبی؟چه خبر؟آقا دیگه خبری از ما نمیگیری... دمت گرم.اما ما به یادت هستیم.موفق باشی/
سلام از ماست.دوست من من از شما هیچ ادرسی ندارم ولی چشم حالا که فرمودید این شب جمعه همه با هم خدمت میرسیم.
سلام داش رضا
خوبی؟
چه خبر؟
آقا دیگه خبری از ما نمیگیری... دمت گرم.
اما ما به یادت هستیم.
موفق باشی/
سلام از ماست.
دوست من من از شما هیچ ادرسی ندارم ولی چشم حالا که فرمودید این شب جمعه همه با هم خدمت میرسیم.