چشمهامو می بندم و یادم میاد:
من دارم تو عصر دی وی دی هزار تومنی زندگی میکنم،تو زمونه فارسی 1..گشت ارشاد وسخنرانی دکتر انوشه..بازشون که میکنم می گم من کجام؟چی می خواهم؟افتخارم چیست؟هدف؟
دوباره چشمهامو میبندم...اینبار به فقر میخندم و به استحمار وبه استضعاف و به...
بازشون که میکنم، دنیای اونورو که میبینم، این بار اما گریه ام میگیره....
برای سومین بار می بندم نه دیگر تحمل ندارم...فریاد میزنم:
نسل من بیش از آزادی در گفتار یا اندیشه یا حتی لباس پوشیدنو و....
به آزادی
آزادی
احتیاج دارد.....
نگفتی نویسنده ای یا نه؟
مگه تاحالا باهاشون صحبت کردی؟
اگه اینجوری باشه که خیلی سعادت داشتی.
آره، آزادی. همه ما اسیریم و در آسارت روح هیچ آزادی معنا نداره
ای شادی آزادی
روزی که تو بازآیی
با این دل غم پرورد
من با تو چه خواهم کرد؟
سلام رضا جان
خیلی خیلی عالیه ماشالله بزنم به تخته خیلی خیلی مطالبت عالیه مخصوصا که خودت منویسی
تبریک میگم ذهن خلاقی داری سعی کن در راه درست و بیشتر از این ازش استفاده کنی
سلام داداشی
چرا یه سر نمیزنی همین الان یه پست جدید گذاشتم فردا باز هم میذار منتظر نظر های قشنگت هستم
مواظب خودت باش داداشی
سلام رضا جان
چرا نمیتونی مطلب بذاری به هر حال امیدوارم موفق باشی
من دوباره پست گذاشتم فقط به خاطر تو.............
راستی اگه تونستی یه قرار بذاریم بچتیم چند تا سوال ازت دارم
واجبه ممنون میشم کمکم کنی
مواظب خودت باش
بای
منتظرتم