کنارجاده نشسته بود و با چشمان بسته در حال تفکر بود. ناگهان تمرکزش با صدایگوش خراش یک جنگجوی سامورایی به هم خورد:« پیرمرد، بهشت و جهنم را به مننشان بده!» راهب به سامورایی نگاهی کرد و لبخندی زد. سامورایی از اینکه می دید راهب بی توجه به شمشیرش فقط به او لبخند می زند، برآشفته شد،شمشیرش را بالا برد تا گردن راهب را بزند! راهب به آرامی گفت:« خشم تو نشانه ای از جهنم است.» سامورایی با این حرف آرام شد، نگاهی به چهره راهب انداخت و به او لبخند زد. آنگاه راهب گفت:« این هم نشانه بهشت!»
میگم شما نویسنده ای مقاله نویسی چیزی نیستی. اینارو خودت نوشتی. زیبااااااااا خیلی از این نوشته ها....
نویسنده نیستم ولی مینویسم دیگه...شعرم میگم..آب حوضم خالی میکنم
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
وبت خیلی زیبا و با احساسه ... خوشحال میشم به منم سر بزنی ...
http://www.box.net/shared/nn1jzngqs تیر چگونه به حماسه ای ملی تبدیل شد؟ آنچه اتفاق افتاد:....
رضا جان سلام
هیچ وقت دیر نیست عزیز...
موفق باشی/
مطلب قبلیت عالی بود.آهنگتم خیلی زیبا.
چرا حرفاتو نصفه می زنید!!!
پس از تاریکیه قالبم میترسیدی!
میخوام قالبشو عوض کنم.مرسی که گفتین.
سلام رضا جان
واقعا مطالبت عالیه خیلی خیلی عالیه امیدوارم موفق باشی
منتظر مطلب های بعدیت هستم
چشم پست جدید هم میذارم شرمنده این چند روز اصلا وقت نکردم
کنارجاده نشسته بود و با چشمان بسته در حال تفکر بود. ناگهان تمرکزش با صدایگوش خراش یک جنگجوی سامورایی به هم خورد:« پیرمرد، بهشت و جهنم را به مننشان بده!» راهب به سامورایی نگاهی کرد و لبخندی زد. سامورایی از اینکه می دید راهب بی توجه به شمشیرش فقط به او لبخند می زند، برآشفته شد،شمشیرش را بالا برد تا گردن راهب را بزند! راهب به آرامی گفت:« خشم تو نشانه ای از جهنم است.» سامورایی با این حرف آرام شد، نگاهی به چهره راهب انداخت و به او لبخند زد. آنگاه راهب گفت:« این هم نشانه بهشت!»
میگم شما نویسنده ای مقاله نویسی چیزی نیستی.
اینارو خودت نوشتی.
زیبااااااااا خیلی از این نوشته ها....
نویسنده نیستم ولی مینویسم دیگه...شعرم میگم..آب حوضم خالی میکنم