مفهومات

کجایه زمان تکه ای از من جا مانده که حالا در پی اش تمام لحظه ها را کابوس میدانم؟کجا؟

مفهومات

کجایه زمان تکه ای از من جا مانده که حالا در پی اش تمام لحظه ها را کابوس میدانم؟کجا؟

شب واژه...

پنجمین شب تابستان بود و باران می بارید,بارانی به نرمی تمام خاطرات نداشته مان که رویایی بود میهمان هرشبِ خوابهای نصفه و نیمه ام...خوابهایی که تنها پناه فکرهای مشوش روز و شبم بود..خواب هایی از جنس خوب روشنایی,خواب هایی که دائم تا انتهایش در پس ذهنم و در ته توهای مغزم یک ملودی مشخص تکرار میشود و باز تکرار و باز تکرار...

پنجمین شب تابستان بود ولی انگار غم و غربت پاییز زودتر از هرسال به سراغم آمده بود..و نه نسیم خنک و نم باران تسکینم میداد و نه عطر جرس یاس های سیراب حیاط...جمله ای خواندم و به آسمان و به ماه وشاید چشمان خدا خیره شدم :


مگر چند بار به دنیا آمده ایم که بار ها میمیریم....

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد