دلهره های ماندن یا دلشکستن های رفتن همه و همه خبر از واقعه ای تلخ میداد..هبوط. تبعیدِ در خود و اجرای حکم حبس ابد در تنهایی خود و سالها منتظر ماندن در سوگ کسی که شاید هیچ گاه نیاید, و فقط و فقط برای رهایی از این زندان یک راه مانده است,مرگ..مرگی خود خواسته که من نام آن را رهایی گذاشته ام و اما اطرافیانم ترس یا ضعف و یا حتی بی تابی....
+سعی میکنم تمام پیله های اطرافم رو پاره کنم...
+چیزی نمانده, تا نگاه های بسته و سردیه خاک...
+شاید...