به تکاپو افتاده ام تمام این راه را که جز به کویری سوزان ختم نمی شود...سراسر جاودانگی بودنم از نبودت سیراب شده ای سراب دلتنگی های شب های نبودنم...شب های نبودنت...می روم و میروم و میروم....نجوایی پنهان شبیه موسیقی آرام دائم در گوشم به زمزمه نشسته است و نمیدانم دیگر توان ماندم تا کجاست..لب هایم اعتیاد پیدا کرده است به : ارغوان شاخه همخون جدا مانده من....این چه رازیست که هر سال بهار با عزای دل ما میاد؟؟؟و چه شیرین غم تو..و چه تلخ است ماندن....ای همه بهانه از تو....