شبهای دلتنگی...شبهای تنهایی...شبهایی که تا صبح سر شیفتت وامیستیو وقتی خوب به دورو برت نگا میکنی میبینی فقط سلولت عوض شده....سلولی که تنهاییاتو بیشتر از قبل له روت میاره...وقتی بود و نبودت وقتی بیدار و خوابت وقتی حتی دید و ندیدت برای هیچکس فرقی نداره...وقتی حتی نزدیکترینات غریبه میشنو و غریبگیشونو با هزار زبونه نگفته به روت میزنن...وقتی...لعنت به زموستونای سرد دوست داشتنی...