چشمانش آشنا بود و نگاهش آشنا تر,و با هر نگاه دزدکی لرزش ته دلش کاملا پیدا بود...خنده های طنازانه,معصومیت چهره,موهای بلند و صدایی پر از آشنایی پر از اعتماد و پر از طعم پاک و مقدس دوست داشتن... همه وهمه حکایت از آینده ای داشت پر از سوز و گداز...پر از تنهایی و پر از تنهایی و باز تنهایی...
و عشق هم همیشه در مراجعه است...