68 سالش بودو افتخار به این میکرد تمام عمرش یا تو عزاداری ها بوده یا تو تعزیعه..بماند که شوهر وپسرش و دیگر فامیل هایش هم از تعزیه خوانان در جه یک شهرشان بودند..نمیدانم چی در من دید که شروع کرد به صحبت درباره امام حسین (ع).گفتم خب این همه گریه این همه اشک برای کسی که جایش بهترین درجه از بهشت است برای چیست؟که جوابی داد که شاید این نثرِ به هم ریخته وکلمات ناموزون حاصل همان جوابش باشد..که شاید این که من خودم را نهیب زدم: پسر براستی ما شیعه هستیم؟ حاصل همان جواب باشد...واینکه باز دعا کردم یا مولا, جدت را منتظرانش در کوفه کشتند...ما که منتظرت هم نیستیم چه برسد به شیعه...قبلا میگفتم ومیشنیدم خدا کند که بیایی..حال میگویم: اگر بیایی..
راستی جواب آن پیرزن این بود:اشک میریزیم تا با اشکمان زخم بدن امام خوب شود.یعنی اشک ما برای امام کار دارو را میکند برای بدنی که چند صد سال پیش..یعنی زنده نگه داشتن یاد امام حسین نه برای آرمان امام حسین(ع) که مبارزه با ظلم در هر عصر با هر ظالمی است..بلکه برای خوب شدن بدن پاره پاره ی اوست.یا شاید هم او نیاز دارد که...من که طاقت گنجش این حرف را نداشتم دگر..ببخشید.
خب عزیز دل به قول شاعر : از کوزه همان طراود که در اوست ( فقط ترخدا به املا کلمات گیر ندین ) . . .
قرار نیست که همه مانند شما مشغولیت مفید و قلم شیوا داشته باشند
1 کی هم مثه من دلش به چرندیات خودش خوشه
ممنون از اینکه وقت شریفتونو صرف چرندیاتم کردین
۲ پست آخرتان را خواندم.
بی ادبی نباشه اما فونت بسیار ریزی انتخاب کردین
چشمم پکید
نظر هم دارم . اما به دلیل مغایرت احتمالی نظرم با زاویه 180 درجه , صرف نظر کنم بهتر است تا عرض نظر.
موفق باشید
رضا جان این از بی بصیرتی شماست که درتان نمیگنجد!
تمام مردان با بصیرت درشان می گنجد!!!
زیبا بود/