مفهومات

کجایه زمان تکه ای از من جا مانده که حالا در پی اش تمام لحظه ها را کابوس میدانم؟کجا؟

مفهومات

کجایه زمان تکه ای از من جا مانده که حالا در پی اش تمام لحظه ها را کابوس میدانم؟کجا؟

باهار

ارغوان...ارغوان...ارغوانم....باز هم بهار و باز هم عزای دل...

زمستان چهارم

توتاریکی صبح میرم سرکار , تو تاریکی شب برمیگردم تو خونه ای که چراغاش خاموشه...خونه ای که توش چشم انتظاری به راه برگشتنت چشم ندوخته باشه و دلش با هر صدای پایی که میاد نلرزه,خونه ای که وقتی میرسی سکوت و تاریکی و سردیش چنان بغلت میگیره و چنان تنهاییتو میکوبونه توصورتت که...

خونه ای که توش صدای غرغر کردن ها و یخورده بعدش قربون رفتنات نباشه ,بوی غذایی که دم دمای پختنشه نیاد , بوی دارچینی که ریختی تو قوری چایی و قل قل سماوری که آبش جوش اومده نیاد...چاییتو با آب مونده چایی ساز و تی بگ بخوری و زیر سیگاریه چینی وسط گل قرمزت بشه هرظرفی که دوروبرته...نه اینا اسمش خونه نیست. نمیدونم چیه ولی خونه نیست...تنهایی , تنهایی هارو دووم اوردن خیلی توفیر میکنه با تنهایی های دونفره...تنهایی هام مال تو,بیا تقسیمش کنیم...سهم کمی نیست.



حتی اگر خیال منی ,دوست دارمت

ای آنکه دوست دارمت اما ندارمت