مفهومات

کجایه زمان تکه ای از من جا مانده که حالا در پی اش تمام لحظه ها را کابوس میدانم؟کجا؟

مفهومات

کجایه زمان تکه ای از من جا مانده که حالا در پی اش تمام لحظه ها را کابوس میدانم؟کجا؟

لحظه های آبی ،روزای خاکستری ...

بدترین شکنجه,،تلخترین لحظات و شدیدترین رنج بدون شک زندان انفرادیه...اونایی که به ذهنشون رسیده با زندان انفرادی میتونن یه آدمو بشکنن خوب میدونستن که بهترین راه خورد کردن قوی ترین آدما انداختن اونا تو کشمکش با خودشونه...با خاطراتشون ،با باید میکردم ونکردم هاشون ، با حسرت هایی که یاد آوری یه لحظش آتیش یه عمر رو میندازه به جون آدم...اما بدتر از این،انفرادیه درونته .اینکه جای یه اتاق تنگ و تاریک، تو ذهنت تودلت انفرادی بکشی و به خودت حساب پس بدی اونوقت دیگه فرقی نداره تو حبس باشی یا لب ساحل،تنها باشی یا بین تمام جمعیت دنیا...فرق نمیکنه نون پنیر بخوری یا شیشلیک. ثانیه به ثانیه تو رنجی ،رنجی که بدون شک قسمت اعظمش خودخواستست و  از یه جایی به بعد حتی اگه بخوای هم نمیتونی جلوشو بگیری فقط میشینیو چشم انتظار آخر داستان به اجبار صبر میکنی...

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد