مفهومات

کجایه زمان تکه ای از من جا مانده که حالا در پی اش تمام لحظه ها را کابوس میدانم؟کجا؟

مفهومات

کجایه زمان تکه ای از من جا مانده که حالا در پی اش تمام لحظه ها را کابوس میدانم؟کجا؟

بوی شبای عید و نذری پزون...

زندگیم دو بخش شده: صبح تا شب استرس و خستگی کار , شب تا صبح استرس و فکر آینده.تو همه این وقتا هم حتی گهگداری که چرتم میبره یه کابوسی باهامه که تا پای ترکیدن بغضم ولم نمیکنه, کابوسی که همیشه ازش میترسیدم....بزرگ شدم, اینقدر بزرگ که هیچوقت اینقدر تنها نبودم...دایره تنهاییم به فدری بزرگ شده که عزیز ترین عزیزای زندگیمم دارم غریبه میبینم...خلاصش میکنم که : این دله لامصب داره میتکره...خیلی خرابم خیلی...

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد