مفهومات

کجایه زمان تکه ای از من جا مانده که حالا در پی اش تمام لحظه ها را کابوس میدانم؟کجا؟

مفهومات

کجایه زمان تکه ای از من جا مانده که حالا در پی اش تمام لحظه ها را کابوس میدانم؟کجا؟

بی قرارم...

نمیدانم از چه بی قرارم! روزها یم میگذرد ,شبهایم را میگذرانم اما هنوز هرگاه از پنجره آرامش ,حصار باور های مسمومم را به نظاره مینشینم در میابم که چقدر غریبم...غریب به غربت پروانه هایی که از یاد برده اند دیروز درون پیله شان را...بیقرارم,بی قرار نگاهی که شرم حضورمرا با گل انداختن نابهنگام صورتم به رخ زمین و زمان تهی از عشق نشان میداد و پر میکشیدم از من تا او...بی قرارم...بی قرار سلام هایی که نگاهمان بی دلیل به یکدیگر هدیه میداد...اما دیریست که دیگر نه خواب پرواز میبینم نه تنپوش سفیدش را,دیریست که دیگر سوز سردیه هوا برایم لذت بخش نیست...کجای زمان جا مانده ای ای همه من که سالها که ماه ها که روزها در پی ات هیچکس را باور نکرده ام.....و همچنان, بی قرارم...

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد